گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
یا که خیال دیدن ما را نداری
حالا که از راه آمدی فهمیده ام که
هر شب تو میخواهی بیایی پا نداری
دور از من و عمه کجاها رفته ای که
یک جای سالم در سرت حتی نداری
اما پر از زخم و جراحت هم که باشی
زیباترین بابای دنیا تا نداری
بعد از تو باید سوخت در حرم یتیمی
بعد از تو باید ساخت بابا با نداری
با دختر تو دختران شام قهرند
با طعنه میگویند تو بابا نداری
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری