از خدا هر وقت که اذن محرم خواستم
پیشتر از آن ظهورت را دمادم خواستم
هر زمان هم رخصت سینه زدن می خواستم
پشت بندش دیده ای از اشک زمزم خواستم
خواستم در این عزاداری بساطی جور را
تا که خرج تو شوم رزقی فراهم خواستم
صبح گریه می کنی تا شب، و شب تا صبح را
گریه کردن را شبیه تو دمادم خواستم
وقتی از آقا امام زمان در عالم رؤیا سئوال کرد برا کدوم روضه فرمودید چشمام مرتب گریانند،اگه اشک چشمم تموم شه خون گریه می کنم؟ آیا روضه ی جد غریبتون حسین بود؟ فرمود: اگه جدم هم بود با من برای این روضه گریه می کرد.آیا روضه ی عمو جانت قمر بنی هاشم بود؟فرمود: اگه عموم هم بود با من گریه می کرد. روضه ی علی اکبر و قاسم؟نه..آقا پس اون کدوم روضه است؟ فرمود:من برای روضه ی عمه جانم زینب ،برای مظلومیت عمه جانم زینب،برای اسیری رفتن عمه جانم زینب
تا عزاداران جدت را بگریانم ز تو
روضه و شعر و گریز و نوحه و دم خواستم
چون شهیدان در رکاب تو شهادت را ولی
روی دامان تو در خط مقدم خواستم
کجایند اونایی که با اخلاص برای عمه جان امام زمان اشک می ریختند؟
تو عزاداری و در این روزها غرق غمی
از سر شرمندگی بوده اگر کم خواستم
آقا جان کم خواستم از شما،اما این یکی رو التماستون هم می کنم:
تا که امضای تو زینت بخش طومارم شود
غیر اشک و ناله از تو کربلا هم خواستم
کربلا،کربلا....هر کی دلش دنبال قافله ی حضرت زینب سلام الله علیهاست بگه:کربلا،کربلا.....
این دل تنگم غصه ها دارد
گویا میل کربلا دارد
کربلا کربلا.....
می روم بینم در کجا زینب
شکوه از شمر بی حیا دارد
ز راه خسته ای از التهاب می لرزید
تمام عاطفه زیـر نقـاب می لرزید
ستاره رنگ پریده سراغ ماه گرفت
ز ترس و دلهرهی بی حساب می لرزید
گلاب اشک روی گونه های معصومی
که پوست پوست شد از آفتاب می لرزید
تا حالا که سوار برمحمل ها بودند،سایه ی عمو رو سرشون بود،سایه ی داداش علی اکبر رو سرشون بود،حالا که دارند از مرکب ها پیاده میشند،امشب صورت ها سوخته،پوست پوست شده. ای وای از بعد از این چه می کنند بچه ها؟ هر کار کردند مرکب تکون نخورد:
گرفته بود زمین پای ذوالجناح انگار
ز شرم هی شدن و اجتناب می لرزید
هر آنچه بیشتر از نام این زمین می گفت
چه بیشتر دلی از هر جواب می لرزید
کجاست این سرزمین؟این جا رو غاضریه میگند،این جا رو نینوا هم میگند.آقا اباعبدالله فرمود:آیا اسم دیگه ای هم داره؟یه وقت یه پیرمردی گفت:آقاجان،بله، این جا رو کرببلا هم میگند. تا گفت:کرببلا. یه وقت دیدند زینب یه آهی کشید،صدا زد وای دلم،حسین جان،این چه سرزمینی است؟یه مرتبه ابی عبدالله صدا زد: اعوذ بالله من الْکرب والْبلا
کشید چادر عصمت عقیله بر صورت
ز گریه شانهی او در حجاب می لرزید
یه نگاه ابی عبدالله کرد،عباسم چرا معطلی؟ خواهرت رو با احترام پیاده کن،جوانهای بنی هاشم صف کشیدند،جلوتر از همه قمر بنی هاشم،پاهاشو رکاب قرار داد،سیدتی و مولاتی،پای عباس رکاب شد
به خیر گذشت، ز محمل پیاده اش کردند
عجیب پاش ولی بر رکاب می لرزید
نشست سایه و گهواره را تکان می داد
ز برق تیر سه شعبه رباب(س) می لرزید
ز رسم تازهی مهمان نوازی کوفه
هنوز شکر خدا مشک آب می لرزید
وزید گرد و غباری که بوی هجران داشت
نگاه ابری زینب هوای باران داشت
گفت:داداشم،عزیز دلم،این چه سرزمینی است قربونت برم؟
بگو اکبر ببندد محمل من
که این صحرا نموده خون دل من
امون از دل زینب،وای از دل زینب
گفت:گریه نکن عزیز دلم،این وعده ی حتمی خداست،جدم رسول خدا رو در عالم رؤیا دیدم اینجارو بهم نشون داده،زینب جان یاد خاطره ای افتادم برات بگم:از جنگ صفین برمی گشتیم،رسیدیم توی این سرزمین یه چند لحظه بابام امیرالمؤمنین سرش رو گذاشت روی شونه ی داداش حسنم،یه چند لحظه ای خوابید،یه مرتبه دیدم بابام از خواب بیدار شد،شروع کرد گریه کردن،داداشم می گفت:باباجونم چی شده؟چرا اینقدر بی تاب شدی بابا؟فرمود: الان توی این سرزمین دیدم دریایی از خون ،حسینم توی این دریا داره دست و پا میزنه، هرچی میگه: یکی کمکم کنه، کسی به دادش نمی رسه
گفت: حسینجان
چقدر لشکر مست غرور می آید؟
برای بستن راه عبور می آید!
کتاب خاطره های دل صبورم را
شرار تیغ برای مرور می آید
پی گرفتنت از زندگی شیرینم
سپاه حرمله با چشم شور می آید
تلافی دم گرم دعای بارانت
داداش من که یادم نرفته،تو همین کوفه،وقتی خشک سالی اومده بود،اومدند دورت رو گرفتند،گفتند: حسین جان بابات علی گفته بیاییم پیش تو،تو دعا کنی خدا باران رحمتش رو بفرسته، حسین جان یادته تا دستت رو بالا آوردی،اصلاً خدا نگذاشت معطل بشی،چنان باران رحمتی تو این شهر فرستاد،سابقه نداشت حسین،یادته حسین اومدند دورت حلقه زدند،گفتند:حسین جان ان شاءالله یه روز برات تلافی می کنیم، حالا موقشه
تلافی دم گرم دعای بارانت
کمان و تیر به حدّ وفور می آید
میخوای ناله بزنی برای این ناله بزن:
دلم برای گلوی تو غرق آشوب است
ز بسکه نیزهی پهن و قطور می آید
به چنگ مسلخ این دشت چند خورجین سنگ
به قصد کشتن آیات نور می آید
ابی عبدالله از همین روز اول سفارش کرد،زینب جان: نکنه بی صبری کنی،نکنه یه وقت موهاتون بر اثر عزاداری در برابر نامحرم مشخص بشه، حالا زینب داره یه روزهایی رو می بینه،گفت:
گل و خوش آمدشان پیشکش، چرا دیگر؟
برای بردن معجر به زور می آید
رقیهی تو دلش آب می شود از ترس
صدای شیهه و سمّ ستور می آید
صدای مادر پهلو شکسته از حالا
ز سمت کوفه ز کنج تنور می آید
حسین....... با چه عزت و جلالی عمه ی سادات رو پیاده کردند، اما این عزت و جلال چقدر زود تموم شد،چیزی نگذشت اومد کنار گودال،نشست روی خاک،صدا زد آی غیرت الله،پاشو ببین ناموست رو دارند می برند،یکی بیاد به داد زینب برسه....حسین... اشکاتو روی دست بگیر،موقع اجابت دعاست، اللهم عجل لولیک الفرج