براتون گفتن با چه جلالی پیاده شد، حضرت فرمود:همه دورناقه زینبو بگیرین .عباس ،علی اکبر،قاسم ،برادران عباس؛عون،جعفرهمه اومدنددورمحمل بی بی بایه جلال و جبروتیپاروی زانوی عباس گذاشتند.دست زینبوگرفتند، همچین که پای دیگرش رو خاک اومد، رو خاک نشست صدا زد آه دلم..حسین دلشوره دارم، دل شوره دارم، بیا..بیابرگرد مدینه
اینو راوی گفت:همین راوی میگه من شب یازدهم، کربلابودم اینجا همه محرمادورشو گرفته بودن. آخ... راوی میگه من شب یازدهم دیدم همه دشمن فقط یه زن بینشون ایستاده..با یک زن تنها برادرچه کردند..برادرچه کردند..برادرچه کردند... با یک زن تنها برادر چه کردند..چه کردند..چه کردند چه کردند...
دیدند که تنهاییم مرا دوره کردند..مرا دوره کردند
خاطرات مدینه شده یاد آور من
چون جسم تو پر ازجای پا چادر من
حرامی کشد معجر من
راوی میگه دیدم دختر علی میان دشمنا، به والله ما جرئت نمی کنیم بگیم اما گفتند، بی بی خطاب کرد به حسین.. گفت:داداش ببین خیره خیره دارن نیگام میکنن میخوام برم محرمی ندارم