loading...

آئین مستان

به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا شبیه مادر در پشت در زدند مرا حسین.... تو خرابه ی شام هر کی می گفت حسین سیلی می خورد، امشب اینجوری بگو: بابا بابا، بابا بابا به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا شبیه م

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1746 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6711 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3819 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 18672 زمان : نظرات (0)

به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا

شبیه مادر در پشت در زدند مرا

حسین.... تو خرابه ی شام هر کی می گفت حسین سیلی می خورد، امشب اینجوری بگو: بابا بابا، بابا بابا

به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا

شبیه مادر در پشت در زدند مرا

خبر نداشتم اینها چقدر نامردن

خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا

خدا کند که عمویم ندیده باشد

چون پدر درست همین دور بر زدند مرا

درست وقت غذا تازیانه می آمد

ان شاالله هیچ وقت دخترت گرسنه نمونه، دیدن ام کلثوم یه گوشه ی خرابه سر روی این خشت های گلی گذاشته، داره اشک میریزه، خانم زینب اومد آرومش کنه، گفت: خواهرم تو چرا گریه میکنی من این بچه ها رو آروم می کنم، تو ناله نزن؛ یه جمله ای گفت زینب هم ناله اش بلند شد؛ صدا زد یاد یه جمله ای افتادم، یاد چی افتادی، صدا زد: زینب جان این روزهای آخر داشتم بغلش می کردم، نوازشش می کردم، دیدم آروم در گوشم میگه عمه گرسنمه...

درست وقت غذا تازیانه می آمد

نه ظهر و شام که حتی سحر زدند مرا

پدر من از سر حرفم نیامدم پایین

پدر پدر گفتم هر قدر زدند مرا

بابا زدند مادرتان را چهل نفر یک بار

ولی چهل منزل صد نفر مرا زدند

هر کی از راه می رسید یه لگد میزد، هر کی از راه می رسید موهامو می کشید، هر کی از راه می رسید بهم می خندید، هر کی از راه می رسید ناسزا می گفت، حسین....

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 36
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 651
  • آی پی دیروز : 610
  • بازدید امروز : 4,117
  • باردید دیروز : 4,076
  • گوگل امروز : 40
  • گوگل دیروز : 38
  • بازدید هفته : 4,117
  • بازدید ماه : 4,117
  • بازدید سال : 1,319,150
  • بازدید کلی : 19,824,978