با غمت زخم دل غم حاد شد
عشق از تو گرم استمداد شد
روضه مکتوم تفسیر بلا
کاف و ها و یا و عین و صاد شد
یک نفس عاشق شدم همراه تو
طفل اُمیِ دلم استاد شد
ای عیار معرفت پای امام
عاشقی بعد از تو مادر زاد شد
افتاد از سکه بازار همه
از تو هر جا هر زمانی یاد شد
داغ روی داغ دیدی عاقبت
وقت اهدا سر اولاد شد
مِهر شد مُهر تو تا روز ابد
حق به پای کربلا این مُهر زد
شانه هایت هر چه بار غم کشید
چشم هایت غیر زیبایی ندید
انچنان پرورده ای اولاد خویش
پیش ثار الله عبدند و عبید
بین القاب تو خالی می نمود
کُنیه نورانی اُم شهید
عون و جعفر را صدا کردی که هان
شکر و لله نوبت ما هم رسید
تیغ بستی بر کمر هاشان ولی
مانده بین نا امیدی و امید
گفتی اکنون وقت پرواز شماست
باید این توفیق را منت کشید
آخرین سرباز ها یاری کنید
پیش زهرا آبرو داری کنید
+یه وقت مادر خودش میگه برید، من آبروم پیش رباب و ام لیلا نره؛ به خدا قسم اینجوری نبود، از صبح که شد قبل از علی اکبر، ابی عبدالله رو صدا زد، گفت: داداش بزار بچه های من اول برن، اینا ببینن اکبرت رو زمین می افته اصلا روحیشون بهم میریزه، خودم که دوست دارم برات داغ ببینم کنار، اصلا خودمم نخوام اینا آروم قرار ندارن. علی اکبر رفت اینا با یه حسرتی نگاه کردن، رفتن کمک کردن تو عبا داشتن می آوردن علی رو نگاه کردن بهش، بزرگترشون بوده، اصلا انگار یهو حرم خالی شد علی اکبر رفت، قاسم اونطوری، میدونن نوبتشون خواهد رسید، اما بازم دلشوره دارن، لحظه به لحظه هر کس رو زمین افتاد زینب گفت: نوبت ما نشد... آخرش اومد تو خیمه گمان کرد نوبتشونه، لباساشون از قبل آماده گذاشته بودن شمشیراشون تیز کرده بودن، مانده بودن بین نا امیدی و امید، دارن با خودشون فکر می کنن، اگه موضوع این باشه که پدر باشه اذن بده، دیشب به قاسم گفت تو رو میکشن، به ما هم اذن خواهد داد، آماده جنگ شدن دیگه کسی نبود، اومدن جلوی ابی عبدالله سرشون پایین انداختن، دایی جان، خواهرزاده برا دایی هلاکه، زندگیشون دایی شونه، عمرشون دایی شونه، با پسر دایی هاشون بزرگ شدن، سراشون پایین انداختن، دایی جان ما آماده ایم، تا ما هستیم دم از غربت نزن، بوسیدشون فرمود شما برید مادرتون میمیره...
+سرشون پایین انداختن، آروم آروم اومدن طرف خیمه نزدیک خیمه که شدن قدم ها رو تندتر برداشتن، تا رسیدن به خیمه به مادر گفتن: نمیزاره بریم، شروع کردن گریه کردن، مادرِ مادر، مادر شهدا رو ندیدید، کی میدونه مادر شهید یعنی چی، دوتا جوون بزرگ کرده دسته گل
+یه مرتبه همون کلامی که فاطمه به امیرالمومنین از اون جنس، چه خبرته علی جان مثل بچه در رحم زانو بغل گرفتی، فاطمة که نمرده هنوز... دید دارن گریه میکنن گفت: بلند شید آماده شید از میدون نرید بیرون، کوتاه نیاین، پاشید بیاید من یه راهی بلدم، دنبال من بیاید، همه دیدن زینب از خیمه بیرون اومد اما اینبار خیلی محکم داره میاد...
-دید لشکر معنی ایثار را
دست افشانی پای یار را
از حرم پر زد ولی با خویش داشت
بال های جعفر طیار را
دید مولا در نگاهش مادر و
در صلابت حیدر کرار را
سر به زیر و بچه هایش پشت سر
گفت آقا جان همین یکبار را
اذن میدان ده به خواهر زاده هات
رحم کن این عاشق ناچار را
لشکر کوفه نگاهش سمت ماست
+سلیمان از مورچه یه ران ملخی قبول کرد، اینو برا چی آوردی؟ گفت: یا نبی الله ارزشمندترین چیزیه که داشتم برات آوردم، سلیمان ران ملخ قبول کرد؛ بچه های منو قبول نمی کنی...
-لشکر کوفه نگاهش سمت ماست
بر نگردان هدیه های یار را
بچه های من فدای اکبرت
رد نکن ما را به جان مادرت
از وفای خواهر سالار دین
آسمان بر خاک میساید جبین
شیر های بالدار هاشمی
زد به لشکر از یسار و از یمین
هر که در میرفت از چنگال آن
لا جرم میماند در چنگال این
همچو موسی نیل دشمن را شکافت
تیغ اَسباط امیر المومنین
+وقتی میگه پدر و مادرم فدات، یعنی از پدر و مادر مهم تره، خانم زینب جنگ که دید فهمید کار سخت شده برا بچه هاش سریع رفت تو خیمه، چون حسین یه نگاهش به میدان بود یه نگاهش به زینب، دید حسین داره خجالت می کشه رقت تو خیمه نشست، اما گوشش دار می شنوه، این دوتا آقازاده اومدن تو میدون، تا تو خیمه بودن میگفتن: دایی جان، نوه های علی هستن، زینب اینا رو بزرگ کرده، اومدن جلوی لشگر نگفتن حسین دایی ماست، از مادر خودشون معرفی کردن، گفتن آی اونایی که نمی شناسید بدونید ما پسرای زینبیم، واسه ی اینکه بدونن حسین همه یاراش میان همه براش میمیرن، تا یار داره کسی نمیتونه نزدیکش بشه...
+به لشکر زدن، از دو طرف لشکر؛ صدای فریادشون بلند میشد، امیری حسین و نعم الامیر، خواهرزاده ها دار اینجوری میگن...
-همچو موسی نیل دشمن را شکافت
تیغ اَسباط امیر المومنین
دید زینب اولین قربانی اش
غرق خون افتاد بر روی زمین
رنگ از رخسار ثارالله پرید
زیر لب فرمود زینب آفرین
در میان خیمه کرد این زمزمه
رو سفیدم کرد پیش فاطمه
ای رباب، ای نجمه، ای اهل حرم
بچه ها رفتند پیش مادرم
خوب شد رفتند در راه حسین
ور نه میمردند از داغ حرم
خوب شد مولا قبول هدیه کرد
ور نه میکردم چه خاکی بر سرم
خوب شد دیگر نمیبینند که
تازیانه میخورد بر پیکرم
+مگر کسی توان دل امام حسن و امام حسین و داره، نه والا؛ امام حسن دلش دل خدایی با اون قدرت بود، دید مادرشُ زدن، تحمل کرد؛ این بچه نمی تونستن ببینن، تو مقاتل نوشتن چهل نفر از اعراب اومدن، طرف زینب نمیشه رفت، ناموس خداست؛ چهل نفر اومدن اول با کعب نی بلندش کردن شروع کردن به تازیانه زدن، خانم این وسط اگه بچه هاش میدیدن واقعاً زنده میموندن، حالا این کنار حسین...
-خوب شد دیگر نمیبینند رفت
بر سر نیزه، سر تاج سرم
خوب شد دیگر نمیبینند سوخت
خیمه و اطفال و موی و معجرم
اینکه اینک بین خیمه خاموشم
از حسین خود خجالت میکشم
ای حسین...