وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم
باید که التماس به خون جگر کنی
ما در فراق خون جگر میخوریم و بس
بر ما حلال نیست که کار دگر کنیم
ما بار خویش سوی تو عمری است بسته ایم
کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم
دوری تو خسارت ما را زیاد کرد
راضی مشو که بیشتر از این ضرر کنیم
ما را مران ز خویش که عهد بسته ایم
تا خویش را به پات گرفتار تر کنیم