بیا که آتش دل خانه از بنا سوزاند
بیا که چشم مرا سیل گریه ها سوزاند
هنوز پیراهن مشکیت عوض نشده
که داغ های پدر آمد تو را سوزاند
تو را کنار خودش خوادند و گفت می سوزم
بیا که زهر مرا بی تو بی صدا سوزاند
پسرم نفس نمانده که آتش کشیده بر جگرم
جگرم نمانده که با هر نفس مرا سوزاند
پسرم بگیر بر سر دامان خود سرم را باز
که ذره ذره مرا یاد کربلا سوزاند
همه اهل بیت ما لحظه آخر به وصال رسیدن، وصال اینه که آدم عزیزش سرش بغل کنه راحت جون بده، اهل بیت ما همه لحظه های آخر پسراشون سرشون بغل کردن، غیر از امام مجتبی که برادر سرش بغل کرد، رسم اینه پسر سر بابا را بغل کنه، اما بین همه یه استثنا وجود داره، کربلا رسم عالم عوض کرد، فقط یه بابا سراغ دارم خودش سر پسرش بغل گرفت، نه ببخشید اشتباه گفتم، اصلاح می کنم، یه بابا سراغ دارم خودش سر پسراش بغل کرد، یه بار سر علی اکبر بغل کرد....
منتخب طریحی می نویسه، معال سبطین نقل می کنه؛ میگه وقتی تو مجلس عبیدالله اون ملعون یه نگاه به سر کرد، صدا زد: حسین من تو رو قبل کربلا دیده بودم اینقدر پیر نبودی حسین، چی شده همه موهات سفید شده، میگن تا این حرف زد زینب بلند شد، گفت: من میدونم داداشم کجا پیر شد، داداشم کنار علی اکبر پیر شد، تا سر علی بغل کرد، اما این یه سر عزیز بود بغل کرد، با همه ی مصیبت و سختیش اما سخت تر از این هم حسین داشت، این جووش بود، جنگیده بود، اما وقتی قنداقه شو رو دست گرفت سر علی اصغر رو با تیر زدند، امام باقر میگه سر علی اصغر آویزان شد به پوست، جد ما خونها رو به آسمان... آی حسین.....
پسرات باید سرتو بغل می کردن اما تو سر پسراتو بغل کردی، اما کربلا رسم عوض شد، به جایی که پسرا سر باباشون بغل کنن، یه دختر سر بابا رو بغل کرد، اما این دختر تو خرابه ی شام ، سر بابا رو بغل کرد، دید همه ی رگ ها پاره شده، همه دندونا شکسته، لب ها ترک خورده، موها سوخته، آی حسین.....