آئینه ای و سهم دلت آه می شود
وقتی که هم نوای غمت چاه می شود
غرق عزای فاطمه هستی هنوز که
این قدر ناله های تو جان کاه می شود
در چشم هات طاقت ماندن نمانده است
شب رفتنی شده ست و سحرگاه می شود
خون سرت دهد به زمین باز آبرو
وقت ظهور سرّ فدیناه می شود
تو می روی و دست یتیمان تو چه زود
از آستان لطف تو کوتاه می شود
امروز اگر که فرق شما را شکسته اند
در کربلا چه با سر آن ماه می شود
در ازدحام نیزه و شمشیرها سرش
آمادهی سلوک الی الله می شود
از اشک خیز علقمه تا شامِ هلهله
با بی کسی قافله همراه می شود