رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.....
در هر قدمت هر نفست جلوه ی ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
ر حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیده ی خونبار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.........
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دل ها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوه ی ایثار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.........
افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت
با سجده ی خونین تو محراب دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.........