تعالی الله چنان سیلی زدی بر صورت دریا
کز آن سیلی به جوش آمد سرا پا غیرت دریا
نشد وصل لب خشک تو آخر قسمت دریا
در اینجا کاسۀ خون گشت چشم حیرت دریا
تو تا شام ابد از چشم دریا خواب را بردی
تو تا صبح قیامت آبروی آب را بردی
تو آن سقای بی دستی که شد دریا گرفتارت
به دور قبر تا روز جزا آب است زوارت
به دریا آب دادی از یم چشم گهربارت
به روی آب مانده تا قیامت نقش ایثارت
نگاهت تا به آب افتاد دیدم تشنهتر گشتی
عطش را نوشجان کردی ز دریا تشنه برگشتی
عباسم و در پی خطر می گردم
دور و بر خیمه تا سحر می گردم
صدبار اگر علقمه را فتح كنم
هر بار دوباره تشنه تر بر می گردم
ز نیش تیرها نوش وجودت زخم کاری شد
تنت سر تا قدم چون باغ گلهای بهاری شد
علم افتاد و دستافتاد جان در بیقراری شد
برای غربتت بر خاک اشک مشک جاری شد
تمام هست و بود خویش تقدیم خدا کردی
که در یک لحظه جان و چشم ودست و سرفدا کردی
تو در دریا نهادی پا و دل بر تشنگی بستی
تو سقایی و از جام عطش تا حشر سرمستی
تو با بیدستیات دست خدا را تا ابد دستی
تو تا روز قیامت همچنان بابالحسین هستی
نه تنها روز عاشورا امیر جیش داداری
تو روز حشر هم پشت سر حیدر علمداری
تو عباسی که جبریل امین بوسیده دستت را
به یاد کربلا امالبنین بوسیده دستت را
چه میگویم امیرالمؤمنین بوسیده دستت را
به وقت دفن زینالعابدین بوسیده دستت را
ببوسم پای زوار حریم باصفایت را
کرم کن تا که شیعه سجده آرد خاک پایت را
کس پیش تو دم ز زور و بازو نزد
کو آن که برابر تو زانو نزد
لب تشنه ز علقمه گذشتی آری
دریا که به رودخانه ها رو نزد