بین کوچه با دستاي بسته پریشون و خسته
افتاده رو خاکا یه پیرمردي زار و دلشسکته
در آتش خونش و می بینه رو خاکا می شینه
با چشماي گریون همش میگه مادر غریب و خسته
آه تن ضعیف و این ضرب کتک چکنم
چکنم شده برام تازه داغ فدك چکنم
چکنم بین همین کوچه یه روز زدند سیلی به مادر من
بیا ببین مادر که دشمنت آورد چی بر سر من
بی عمامه از سر سجاده رو خاکا افتاده
پسر پیغمبر همش میگه یارب برس بدادم
مثل شعله سراپا می سوزم ز زندگی سیرم
تا خونمو دیدم یاد خیام کر بلا فتادم
مهدی عبدالکریمی