شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آن جا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید و بماند چگونه برد
خاکی شده ز کینه لباس عبادتم
با دست بسته، پای برهنه، نفس زنان
مرکب دوانیش به خدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بس که دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قَبَضَ شَیبةٌ» شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
این جا جفا به ماشد و معجر کشی نشد
غم های کربلا زده لطمه به غیرتم