صحنه ی درد و ملال است اینجا
خون سادات حلال است اینجا
دل جبرئیل امین می سوزد
خانه ی کیست چنین می سوزد
دل شب کوچه پر از دود شده
کوچه از دود مه آلود شده
بین کوچه چه مگر رخ داده
پیرمردی روی خاک افتاده
شاید او پیر حقایق باشد
نکند حضرت صادق باشد
نه عبایی نه ردایی دارد
کاش عمامه به سر بگذارد
سر سجاده وی را آزردند
بکشیدند به خاکش بردند
به دلش لَخت شراره ها را
او پیاده است سواره ها را
هر زمان خورد زمین مادر گفت
بین کوچه شه دین مادر گفت
تا از آن کوچه به آن کوچه رسید
مقتل مادر خود را چو دید
یاد غصب فدک افتاده دلش
آتش افتاد به گُر یاد دلش