یکی بود یکی نبود
من بودم بابا نبود
تا میاوردم اسمش و
میزدنم با هرچه بود
یکی بود یکی نبود
محرم تو حرم نبود
داد میکشیدن بر سر من
سایه ای رو سرم نبود
یکی بود یکی نبود
دور حرم هلهله بود
عمه میگفت فرار کنید
ولی پاهام پر از ابله بود
یکی بود یکی نبود توی محله یهود
سنان خولی هم بودن داداش علی اما نبود
یکی بود یکی نبود صورت شده کبود
آخه کنار قافله حرمله بود عمو نبود
یکی بود یکی نبود هیشکی بجز خدا نبود
تنها به جز بوته خار میون اون صحرا نبود
دست یکی گوشواره بود دست یکی گهواره بود
انگشترت رو که دیدم موهام سفید شد زود زود
یکی بود یکی نبود تو قافله سقا نبود
از اون همه آب زلال یک قطره سهم ما نبود
یکی بود یکی نبود شکستیم از عمق وجود
اگه میگفتیم آب میخوام سهم ما جز کتک نبود
یکی بود یکی نبود غیر بابا هیچکی نبود
تا که بگم بابایی مارو زدن
جان بابا …