loading...

آئین مستان

  آنان که قلبشان ز تو رخصت گرفته بود سربندشان به نام تو زینت گرفته بود وقتی میرفتیم توی خط مقدم، با تعجب می دیدیم، گونی سربندهارو جلوی چادر، بعضی ها دارن زیر و رو میکنن، سئوال می کردیم، دنبا

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2147 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1710 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1245 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 679 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 621 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 587 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3480 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6684 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2827 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3747 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3226 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3549 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4125 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3654 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7232 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4938 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5878 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4356 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5524 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4167 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 10157 زمان : نظرات (0)

 

آنان که قلبشان ز تو رخصت گرفته بود

سربندشان به نام تو زینت گرفته بود

وقتی میرفتیم توی خط مقدم، با تعجب می دیدیم، گونی سربندهارو جلوی چادر، بعضی ها دارن زیر و رو میکنن، سئوال می کردیم، دنبال چی میگردید؟می گفتند:دنبال یک سربند یازهرا، وقتی میریم خدمت مادرمون، سربندمون یا زهرا باشه.

از لحظه‌ای بگو که شلمچه غرور داشت

صدها محبّ فاطمه در آن حضور داشت

ای مادر سپاه دلیران سخن بگو

ای خالق حماسه‌ی لبنان سخن بگو

از لطف خود بگو به سپاه مقاومت

ای تا همیشه پشت و پناه مقاومت

الجار ثم دار! دعا کن دعا رواست

بانو! نجات مردم بحرین با شماست

ما سال‌هاست مفتخر از یاری توایم

شاگردهای مکتب بیداری  توایم

ای روشن از حضور تو چشم و چراغ‌ها

سرمست عطر و بوی تو گل‌های باغ‌ها

باغ اعتبار یافت ز سیر کمالی‌ات

گل درس می‌گرفت ز اوصاف عالی‌ات

هفت آسمان مسخّر عرفان ناب تو

هفت آسمان محیط شهود جلالی‌ات

شب افتخار داشت تماشا کند تو را

در لحظه‌ی نماز،  در اوج زلالی‌ات

نور فاطمه،  عرش خدارو روشن میکرد، نه خودش، چادرش، نور چادرش هفتاد یهودی رو مسلمون کرد.

می‌رفت آبروی تجمّل میان خاک

تا شهره شد حکایت ظرف سفالی‌ات

باور کن ای بهشت،  مثالی نداشتی

باور کن ای تبار،  نبوده‌ست تالی‌ات

وقتی دست فاطمه رو تو دست علی گذاشت، فرمودپیغمبر: علی جان اگه فاطمه ام نبود تا قیامت،  برات کفّی پیدا نمی شد، فاطمه تک  تو عالم، همتا نداره، نظیر نداره

اما توان حضرت خورشید را برید

صرف تصوّر سفر احتمالی‌ات

زهرا بنا نداشت که تنها سفر کند

اما چگونه صبر ز داغ پدر کند؟

می اومد با بابا درد و دل میکرد، بابا جان صبت عَلیّ مصائبٌ لَواَنّها،  صبت على الأیام صرن لـیـالـیاً، با سختی دارم تحمل می کنم نبودنت رو باباجان

انگار که تمام جهان تار و تیره بود

از این شبهای علی بگم

وقتی نگاه او به در خانه خیره بود

گل کرد در قیامت آتش خلیل‌وار

آن سینه که بهشت در آن‌جا ذخیره بود

وصف خسوف بازوی زهرا نماز داشت

باور نمی‌کنید وضویش جبیره بود؟!

 بالاخره همه چیز گذشت، تموم شد، یه جمله هم از دیشب بگم، بریم سراغ روضه

مانده علی و قصه‌ی پهلوی فاطمه

مانده‌ست با کبودی بازوی فاطمه

هر جور بود غسل تموم شد، آروم آروم نیمه های شب، در خونه باز شد، چند نفر یه تابوتی رو از داخل خونه بیرون آوردند، حضرت حسن زاده ی آملی می فرمودند:بچه ها اجازه گرفتند از امیرالمؤمنین علیه السلام، اذن خواستند، بابا اجازه بده ماهم تشییع جنازه بیاییم، امیرالمؤمنین فرمود بیاید، اما آهسته گریه کنید، نکه صدا گریه ی شما بلند شه، تصور کنید این بچه های قد و نیم قد، پشت جنازه ی مادر،  دستشون رو بلند میکردند، وا اُما میگفتند، اما یه وقت سلمان شنید امام حسن علیه السلام داره بلند بلند گریه میکنه، دوید حسن جان، یه خورده آهسته تر، گفت:سلمان دست به دلم نذار، آخه اونی که من تو کوچه دیدم، حسین ندید، بدن رو آورد کنار قبر، امیرالمؤمنین علیه السلام بدن نحیف و لاغر، فاطمه رو،  رو دست بلند کرد، گفت: آی زمین ببین یه مشت پوست و استخون از فاطمه ام بیشتر نمونده، ببین چقدر نحیف و لاغر شده، بدن رو داخل خاک گذاشت، خود علی وارد قبر شد، بدن رو داخل خاک، پهلو رو داخل خاک گذاشت، تا اومد صورت رو ، رو خاک بذاره، چشم علی افتاد به  چشم کبود شده ی فاطمه، شب جمعه است بریم کربلا، اما دلها بسوزه برا اون آقایی که، تا اومد بدن حسین رو تو خاک بذاره، بجا صورت، رگ های بریده حسین رو ، رو خاک گذاشت.گفتند آقا:یه بدنی هم کنار علقمه رو زمین افتاده، فرمود:بدن عموم اباالفضل ، بریم  کنار علقمه، شب آخر روضه، دست بریده، روضه ی دست شکسته رو جمع کنه، یه سئوالی کردن، کاَنّه، نمک ریختن رو  زخم دل آقا زین العابدین علیه السلام، راوی سئوال کرد ، آقاجان، چرا بدن عموتون رو نبردن به دارالحرب، آقا فرمود: بابام میخواست ببره، اما هر جای بدن رو برمی داشت، .....یه جمله بگم، روح همه ی علما، صلحا شاد، این جمله رو ایت الله احمدی میانجی می فرمایند:وقتی ابی عبدالله اومد کنار علقمه،  نه تنها دست عباس رو قطع کرده بودن، رسید دید دوتا پاهای عباس رو هم از بدن جدا شده، برا همینه که قبرش اینقدر کوچیکه، یا اباالفضل.....

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 33
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 642
  • آی پی دیروز : 562
  • بازدید امروز : 5,775
  • باردید دیروز : 5,510
  • گوگل امروز : 50
  • گوگل دیروز : 34
  • بازدید هفته : 39,407
  • بازدید ماه : 102,509
  • بازدید سال : 1,144,650
  • بازدید کلی : 19,650,478