loading...

آئین مستان

متن روضه شهادت حضرت زهرا,روضه شهادت حضرت زهرا,شهادت حضرت زهرا,متن روضه فاطمیه,روضه فاطمیه,متن روضه شهادت حضرت فاطمه,روضه شهادت حضرت فاطمه,شهادت حضرت فاطمه,متن مداحی شهادت حضرت زهرا,مداحی شهادت حضرت زه

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2147 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1710 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1245 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 679 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 621 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 587 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3480 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6684 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2827 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3747 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3226 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3549 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4125 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3654 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7232 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4938 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5878 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4356 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5524 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4167 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 777 زمان : نظرات (0)

بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد

میلی به زنده ماندن در این جهان ندارد

داره با علی حرف میزنه

جانم علی ، علی جان ...

  همه نوحه خون بشن ... به خدا سرمون کلاه میره ... یه روزی میرسه ما زیر خروارها خاک خوابیدیم یه عده میان برا حضرت زهرا گریه میکنن

جانم علی ، علی جان ..

غم چون نسیمِ پاییز برگ و بَرِ مرا ریخت

این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد

 بگذار تا بمیرد زین باغ پر بگیرد

مرغی که حقّ ماندن در آشیان ندارد

 خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم

شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد

 در روایت هست زن هایِ پرستار خدمت بی بی بودن حال زهرا خراب شد ... بیهوش شد ... اینا اولین کاری که به ذهنشون رسید گفتن بریم علی رو خبر کنیم ... از خونه اومدن بیرون سراسیمه ، مضطرب ... در روایت هست امیر المومنین زن ها رو بین راه دید امیرالمومنین با یه اضطرابی فرمود: "مَن خَبَر؟! " چه خبر شده "مَا لِی أَرَاكُنَ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِچرا رنگ هاتون پریده ؟ چیشده ؟ اینام گفتن: "أَدْرِكْ ابْنَةَ عَمِّكَ الزَّهْرَاء یا ابالحسن ..." یا ابوالحسن ! اگه یه بار دیگه میخوای زهرا رو ببینی عجله کن ... علی آمد وارد منزل شد ... در روایت هست امیرالمومنین عبا برداشت ... عمامه برداشت ... سر بی بی رو به دامن گرفت ... اول صدا زد : "یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ ...." جواب نداد ... امیرالمومنین دوباره نگاه کرد؛ فرمود: "یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّكَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَى الْفُقَرَاءِ ..." میتونی حال علی رو درک کنی با یه سوزی با یه نگرانی ، آروم...آروم... "فَلَمْ تُكَلِّمْهُ ..."جواب نداد ... با هر اسمی با هرتعبیری صدا زد زهرا ... جواب نداد ...چشم ها رو باز نکرد ... یه جمله ای گفت دل بی بی به رحم آمد صدا زد: "یا فاطِمَه! أَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب ..." زهرا !من علیِ مظلومم ... من پسر عموی مظلومتم ... اینجا میگه: " فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا..." بی بی چشم هارو باز کرد ...

 خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم

شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد ...

 اینجا وقتی چشم ها رو باز کرد روایت نوشته :" وَ بَكَتْ وَ بَكَى..." هر دو شروع کردن با هم گریه کردن ... امیرالمومنین فرمود :چی شده ؟! عرضه داشت: "إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ ...." علی جان مرگ در مقابل دیدگانم میبینم بعد شروع کرد وصیت کردن ... چه وصیت هایی ... علی جان "غَسِّلنی بِاللَّیل و لاتَکشِف عَنّی ..." علی منو شبونه غسل بدی ها ... یه وقت لباسی که بر تن دارم ... علی از روی پیراهن منو غسل بده‌ .... علی" کَفِّنی بِاللیل " منو شبونه کفن کن ... "دَفِّنّی باللیل ولا تُعلِم اَحَدا...." علی منو شبونه دفن کن کسی رو خبر نکنی ها ... اینجا که وصیت کرد که علی منو شبانه غسل بده ، شبانه کفن کن ، علی عمل کرد ...‌ در روایت میگه اسماء آب میریخت علی غسل میداد ...‌ آروم آروم هم گریه میکرد ... یه جایی علی دست از غسل کشید ...

 هی دست مشت کرده به دیوار میزند ..

 این کودکت چه دیده که هِی زار میزند

هی دست مشت کرده به دیوار میزند ...

 خلاصه : امیرالمومنین کار غسل رو تمام کرد خودش فرمود : "فلمّا هَمَمتُ اَن اَعقُدَ الرِّدا ..." همچین که خواستم  این بند های کفن رو ببندم ..."نادَیتُ یا زَینَب! یا امَّ کلثوم! یا حسن! یا حسین! "بچه هاشو صدا کرد ... اولم دختراشو صدا کردا .... "هَلُمّوا ..."بیایید ... "تَزَوَّدوا من اُمِّکُم ...." از مادر توشه برگیرید ... فَهذالفِراق  وَ اللِّقاءُ فی الجنَّه ..." شب خداحافظیِ .... دیدار به بهشت ... مگه دختراتو صدا نکردی اول ؟ .. اما روایت میگه ؛ حسنین آمدند ... حسن و حسین آمدند ... خودشون رو انداختن روی سینه مجروح و شکسته ... شروع کردن ناله زدن ... گریه کردن ... امیرالمومنین میگه بخدا قسم "اُشهِدُالله اَنَّها حَنَّت و عَنَّت ..." این پیکر به ظاهر بی جان چنان ناله ای زد، چنان صیحه ای زد ...."وَ مَدَّت یَدَیها...." دست ها رو از زیر کفن بیرون آورد ..."وَ ضَمَّتهما الی صدرِها مَلیّا...." دوتا بچه هاشو به سینه چسبانید ... ملائک که طاقت نیاوردن ...."و اذا بهاتفِِ من السماء..." یه منادی از آسمان صدا زد ... "یاعلی اِرفَعهما عنها ..." علی بسه ، بچهارو بلند کن "وَ لَقد اَبکَی  ملائکه السموات والارض ..." علی فرشته های آسمون و زمین دارن گریه میکنن ... اینجا با احترام بچهاشو بلند کرد .. حسنم دیگه گریه نکن ... حسینم بس کن ... الان مردم مدینه بیدار میشن ... هی دست به صورت بچه هاش میکشید ... این بچه هایی که کنار پیکر بی جان مادر بودن ... روزگار ورق خورد ... روز ها گذشت ... شب ها گذشت ... یه پدری خسته و مجروح ... پیکر پاره پاره .. سر به بدن نداره .... بدن پر از تیر و نیزه "وَ بَقیَکَ القنفذ...." بدن مثه خارپشت افتاده گودی قتلگاهدختری آمد کنار بدن بابا ..."اِنَّ سُکَینه اِعتَنَقَت جَسدَالحسَین ...." این پیکر پاره پاره رو در آغوش گرفت ، خودش رو ، روی این سینۀ خورد شده انداخت ، چه کردن ... بی بی دیگه گریه نکن ، سکینه بسه .... نه ... یا ابا عبدالله.... "وَاجتَمَعَت عِدَّةٌ مِنَ الاَعراب ...." بیابونی ها ... زبون نفهم هاشون آمدن .. انقدر بهش لگد زدن ... مثل مادرش زهرا ... پهلوش اثر لگد ها قرار گرفت ... ای حسین ...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 2036 زمان : نظرات (0)

روز آخر شانه زد بر گیسوان دخترش

 می دونم دلت دیگه اینجا نیست،همه دل ها رو ببریم پشت در خونه ی حضرت صدیقه  ی طاهره،چه خبرِ توی این خونه این شب ها؟حال بی بی دوعالم فاطمه رو نوشتن این روزها اینطوری بوده،" مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْس، نَاحِلَةَ الْجِسْم، بَاكِیَةَ الْعَیْن" شما اگر گریه کنید هیچ کسی به شما اعتراض نمی کنه،اما این شب ها می اومدن درِ خونه ی امیرالمؤمنین می گفتند:علی! به فاطمه بگو یا روز گریه کنه یا شب...

 روز آخرشانه زد بر گیسوان دخترش

شست با دست لباس کودکانِ دیگرش

تا نماند کودکی آنجا گرسنه بعد از او

در تنورِ خانه نان می پخت دل خاکسترش

 کارهای خانه اش را یک به یک انجام داد

دستِ آخر ماند کارِ همیشه برترش

جامه ی روشن به تن کرد و سوی محراب رفت

تا بماند یادگار از او نماز آخرش

 جامه ی روشن بر تن می کرد فاطمه، اما این لباس بر تنِ فاطمه ساعتی نمی ماند،آخه از جای سینه ی آزرده خونِ تازه می آمد

در اتاقی رفت و اندکی آرام ماند

تا شود کم کم محقق مژده ی پیغمبرش

 خادمش وقتی صدا زد پاسخی نشنید از او

بر سر و روی خودش زد زآنچه آمد بر سرش

 داره صدا میزنه بی بی رو،یه مرتبه دید در باز شد...

 کودکان وارد شدند و صحنه را شاهد شدند

هر یکی رفت تا آسمان فریادِ مادر مادرش

 جوانها! راه عاقبت به خیری رو اربابتون ابی عبدالله به شما نشان داده،تا در باز شد،بچه ها اومدن خودشون رو روی بدن انداختن،امام حسن صورت روی سینه ی مادر گذاشت،اما دیدن ابی عبدالله راهش رو کج کرد،اومد پایین پایِ مادر،صورت کف پای مادر گذاشت،صدا زد:مادر! من حسینم،با من حرف بزن...

آن یکی صورت نهاده بر کف پایش چرا

دیگری بر سینه ی مادر چرا باشد سرش

 اسما صدا زد: آقازاده ها! زود بروید باباتون رو خبر کنید بیاد...

 مرتضی در مسجد از این ماجرا شد با خبر

باورش سخت است،باور کن نمی شد باورش

 آنکه با هشتاد زخمش در اُحد بر پای بود

آنکه زانویش نشد خم وقتِ فتحِ خیبرش

 آی گریه کن ها! تا حسنین دویدن گفتند: بابا! مادرمون از دستمون رفت،یه وقت دیدن...

 زانویش لرزید و افتاد و دگر از هوش رفت

چیست این داغی که گشته اینچنین ویرانگرش

 همه دشمنا توی مدینه منتظر بودن یه روز زنوهای علی بلرزه،اینجا روایت نوشت:بارها تو این مسیرِ کمِ مسجد تا خونه، بارها علی امیرالمؤمنین رو زمین افتاد...گریه کن ها! این یه سردار بود همه منتظر بودن خم شدنِ زانوانش رو ببینند،یه سردار هم من سراغ دارم،کربلا،تا اومد کنار بدنِ اباالفضل،یه وقت دیدن خم شد، دست به کمر گرفت،صدا زد: "الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری"... مدینه امیرالمؤمنین نوشتن "فبُكی بُكاءً عالیا" بلند بلند گریه می کرد،ابی عبدالله هم کنار بدن اباالفضل نوشتن "فبكی بُكاءً عالیا"...تا صدای گریه ی حسین بلند شد،یه مرتبه همه هلهله کردن،همه کف زدن..حسین


خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 407 زمان : نظرات (0)

تمام عمر ز داغت گریستم زهرا

خدا گواست که با گریه زیستم زهرا

به اِنزوای غریبانه ی علی شب و روز

چو شمع سوخته جانی گریستم زهرا

 تویی که عزت و نامی مرا عطا کردی

وگرنه بی تو ندانم که چیستم زهرا

نه عاشقم که بگویم مدینه عشق من است

نه رَهرُوَم به طریق تو چیستم زهرا

ز پا فکنده مرا بار معصیت امروز

چگونه پیش تو فردا بایستم زهرا

قبول میکنی اکنون بخوانمت مادر

اگرچه آنچه که خواهی تو نیستم زهرا

مگه میشه فاطمیه بشه آسمون نگیره

مگه میشه بگی زهرا دل مُرده جون نگیره

مگه میشه غربت تو گریمون و در نیاره

تقصیر چشمای ما نیست اسم زهرا گریه داره

 میدونم تموم عمرت واسه عالم یه نفس بود

اگه هیجده ثانیه میومدی به دنیا بس بود

که طناب کُل تاریخ و به آسمون ببندی

همرو به گریه بندازی بری خودت بخندی

وارد خانه شد پیغمبر...دید با یه دستش حسین و بغل گرفته...با یه دستش دستاس و میگردونه...گفت دخترم چه میکنی عزیز دلم...گفت بابا یا رسول الله دارم آرد درست میکنم...عزیزم بچه بغلت گرفتی، گفت دارم بچمو شیر میدم...یا بعضاً بعضیا آوردن گفت: بچمو بغل گرفتم گریه نکنه...پیغمبر فرمود عزیز دلم...فضه هست دیگران هستن تو چرا دوتا کارو باهم انجام میدی...صدا زد بابا من کارای خونه رو تقصیم کردم یه روز من انجام میدم یه روز فضه...امروز نوبت منه بی وفایی است اگر بخوام به اونا بگم...اینه عاطفه ی فاطمه...یه نگاه کرد دید دستای زهرا تاول زده...دست زهراش رو گرفت بوسه زد...پیغمبر گریش گرفت...آره هیچ بابایی طاقت نداره دست بچشو زخمی ببینه...یا رسول الله دست دخترت یه مقدار زخمی شد طاقت نیاوردی گریه کردی...کجایی ببینی یه کاری با این دست کردن دیگه نمیتونه قنوت بگیره...کجایی ببینی با این دست یه کاری کردن بچشو نمیتونه بغل بگیره...کجایی ببینی یه کاری با این دست کردن دیگه موهای بچه هاشو نمیتونه شونه بزنه...ای وااای

 کسی در سن هجده سالگی پهلو نمیگیرد

کسی در خانه اش از محرم خود رو نمیگیرد

جوان وقت نشستن از کسی یاری نمیخواهد

و تا برخواست از جا دست بر زانو نمیگیرد

ولی زهرای من این روزها یک دست بر پهلو

و دست دیگرش را هم به روی گونه میگیرد

نمیبینم که بنشاند به زانو کودکانش را

بغل میگیرد اما یاری از بازو نمیگیرد

به دستی میکشد بر گیسوی طفلان خود شانه

به دست دیگر اما موج را از مو نمیگیرد

 

مریض دیدی یا نه...یا اونی که مریض داری میکنه رو دیدی یا نه...اونی که مریض داری میکنه خیلی کارش سخته...اگه مریض بدحال داشته باشه بهترین وقت براش اون وقتیه همه بیان بگن رنگ و روی مریضت بهتره...بعد از قصه ی در و دیوار مادر تو بستر افتاد...هر روز حالش وخیم تر بود...خبر آوردن گفتن زن های مدینه اومدن ملاقات بی بی...اومدن کنار بستر بی‌بی نشستن... بی بی جان حالتون چطوره...وقت رفتنشون شد...زنای مدینه اومدن برن...دیدن زینب دنبال این زنا رفت بدرقه کنه...خوش آمدید...با دونه دونه خداحافظی کرد...اما دیدن زینب با اون سن و سال برگشت در رو بست زار زار گریه کرد...چی شده عزیز دلم...گریش بند نیوند...حسن سوال کرد خواهر چی شده...گریش بند نیوند...اما تا چشش به حسین افتاد خودشو انداخت بغل حسین...خواهر چی شده گریه میکنی....گفت داداش زنای مدینه مادر رو ملاقات کردن...اینکه گریه نداره...گفت داداش کاش نمیومدن...آخه موقع رفتن زیر لب یه چیزی بهم میگفتن...زیر لب میگفتن دیگه فاطمه رفتنیِ...آخ مادر  آخ مادر... مادر با بابا فرقش اینه...بابا جاییش درد بگیره میگه ،اما مادر نمیگه...میگه بچه هام غصه میخورن...میذاشت همه بچه ها میخوابیدن تازه گریه هاش شروع میشد...آخ پهلوم...آخ بازوم...آخ محسنم...گاهی لا به لای گریه هاش میگفت بابا کجایی ببینی فاطمه ات رو کشتن...بی مقدمه بگم یا نه بسم الله...زینب میدونی کِی یادش افتاد...تا سر رو آوردن تو خرابه رقیه گفت بابا گوشم دردر میکنه...بابا دیگه دستام توان نداره...بابا کجا بودی از ناقه افتادم...حسین

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 705 زمان : نظرات (0)

کیستی تو بهشت بابایی

کوثر و قدر و نور و طاهایی

 دو جهان ذره و تو خورشیدی

همگان قطره و تو دریایی

 هم صدا با تمامی سادات

شیعه گوید تو مادر مایی

 مطلعُ الفجر بامداد ازل

لیلة القدرِ حق تعالایی

برتر از درک و دانشِ همه ای

چه بخوانم تو را که فاطمه ای

 ای مقامت ز وَهم ها برتر

قدر و جاهت ز وصف ما برتر

 مدح تو بر لبِ رسول خدا

ذکرِ ناب ست از دعا برتر

 رتبۀ توست از زنانِ بهشت

به خداوندی خدا برتر

 جز پیمبر که دست بوسِ تو بود

تویی از کُلِ انبیا برتر

 حجره ات کعبۀ دل حیدر

بیتت از بیتِ کبریا برتر

 خانه ای روشن از کلام الله

سر زد از آن دو آفتاب و دو ماه

 آن چه در این خانه خود را می نمود

عشق بود و عشق بود و عشق بود

 همۀمدینه خبر دار بودن امیرالمومنین و زهرا ،چقدر رابطه شون عاشقونه اس .. خبر داشتن تا علی از جنگ بر میگرده سَر و رو زخمی اول زهرا در رو باز میکنه .. تا زخمهایِ علی رو مرهم نگذاره کار دیگه ای نمیکنه .. همۀ عالم میدونستن زهراتو خانه نان بپزه بچه ها را آماده کنه اما نگاهش به علی هست .. همه میدونستن چشم از علی بر نمی داره .. آخ بمیرم برات یا علی .. امروز همه میخواهیم برای تو گریه کنیم آقا جان ..چند وقته زهرا روشو از علی میگیره .. چند وقته دیگه اون خونه تنورش روشن نشده .. چند وقته موهایِ زینبت رو شونه نزدی .. خدا نکنه هیچ خونه ای بی مادر بشه ..خونه ای که بی مادر بشه همه ی کاراهاش بهم میریزه ..

 ای بهشتِ خدا گل رویت

ای رسول خدا ثنا گویت

 سورۀ نور خط پیشانی

لیلۀ قدر تارِ گیسویت

 شب معراج مصطفی می دید

باغِ جنّت پر است از بویت

 روحِ بینِ دو پهلوی احمد

به چه جرمی شکست پهلویت

 گر جسارت نبود می گفتم

هُرم آتش چه کرد با مویت

 از علی دوستی نشان مانده ست

هم به رخسار هم به بازویت

 خانم جان ، هر قهرمانی مدال داره .. مدالش رو نشونه همه میده .. تو قهرمانِ علی دوستی بودی .. همۀ عالم یه طرف تو علی دوست داشتن ، فاطمه یه طرف .. چرا مدالت رو نشونه علی ندادی .. اینقدر نشون ندادی تا امشب خودش دستش رسید به بازو هایِ ورم کرده ....

کاش هفت آسمان شَرر می شد

کاش عمرِ جهان سر می شد

بر سر روز اگر غمت می ریخت

از شب تار تیره تر می شد

به علی هم نگفتی ای زهرا

که چگونه شبت سحر میشد

 هر کسی با علی عداوت داشت

 به تو در کوچه حمله ور میشد

 جسمِ در هم شکسته ات  هر دم

هدف ضربه ای  دگر  میشد

 چشمشان تا که برعلی افتاد

ضربه هاشان شدیدتر میشد

 کی باور میکرد یه زنِ هیجده ساله ، دورش چهل تا نامحرم ... هی به علی نگاه کنن ، زهرا را بزنن ... اینجا آخرین جایی نبود که دورِ یه زن حلقه زدن ... یه جایی دیگه ام  سراغ دارم .. دور یه زن مردها حلقه زدن ..

هرچه او بیشتر نفس میزد ..

بیشتر میزدند زینب را ..

 تیغ ها مانده بود در گودال

با سِپَر میزدن زینب را ..

 یک نفر مانده بود در گودال

صدنفر میزدن زینب را ..

 بیاید همین الان نیت کنیم برا زیارت حرم حضرت رقیه سلام الله علیها یه روضه بخونم .. بگم مادر .. شما را روز زدن .. شما را توی کوچۀ صاف زدن .. شما هیجده ساله بودی زدن .. اما رقیه سلام الله علیها رو شب و روز زدن .. تو بیابون زدن .. تو خارها زدن ...

 حسین....

مادر شما را زدن اما یه تکیه گاه داشتی به نام حسن علیه السلام ، پسرت بود زیر بغلهاتو بگیره .. رقیه رو  تو بیابون زدن .. با لگد تو پهلوهاش زدن .. زینب هر چی التماس کرد بزارید ، خودم برم  .. زَجر اومد از موهاش گرفت ...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 481 زمان : نظرات (0)

بهتر از اشکِ برا فاطمه نیست

کارِ من امرِ به این معروفِ

 ولی سخته بخونم اِی مَردم

روضه ی مادرمو مَکشوفِ

خیلی سخته به ولله ... شما گریه نکنید ناله نکنید .. من دیگه نمیخونم .. شما اهل روضه اید .. خیلی ها دارن به پهنایِ صورت اشک میریزن ..

 برا گوشه گوشۀ مرثیه هاش

مثل اسفندِ رویِ آتیشَم

 شماها بلند بلند گریه کنید

ولی من زود میگم و رد میشَم

 ای مادر .. ای مادر .. میخوام دعا کنم ..

الهی دیگه به گوشِ بچه ای

صدایِ نالۀ مادرش نیاد ...

 الهی هیچ وقت صدایِ مادرت رو نشنوی ناله میزنه .. الهی هیچ وقت درد کشیدن مادرتُ نبینی ...

 الهی دیگه  به گوش بچه ای

صدای ناله ی مادرش نیاد..

آروزم اینه که دیگه مرگشُ

مادرِ جَوانی از خدا نخواد ..

 الهی پیشِ نگاهِ باغبون

باغچه ای بی گل سرسبد نشه ..

جلو چشمِ خیسِ طفلِ مُضطری

راه مادری  تو کوچه سَد نشده ...

  امام صادق فرمود برای مادر ما بلند گریه کنید .. یه دعای دیگه ..

 الهی شاخۀ یاسِ باغچه ای

دیگه با کبودی دَم ساز نشه ..

آرزوم اینِ درِ هیچ خونه ای

دیگه با ضربِ لگد باز نشه..

 عزرائیل اجازه میگرفت درِ این خانه را میزد .. مگه این خونه کم خونه ای هست ..؟ پیغمبر بارها فرمود : اِنَّ بَیتَ فاطمه بَیتی .. پیغمبر بارها فرمود : اِنَّ بَیتُها بَیتی .. بعد اشارۀ مستقیم .."الله اکبر" ... (پیغمبرِ میبینه..) فرمود : وَبابُ بَیتُها بابُ بَیتی .. یعنی در خانۀ زهرا در خانۀ منِ ..بارها میامد جلو این در با احترام ... "السلام علیکم یا اهل بَیت النُّبوه".. کی باورش میشد .. مادر ما بره پشت دَر .. آیا نمیدونستن .. فاطمه پشت دَرِ ..!! ولله میدونست فاطمه پشت دَرِ .." خودش تو نامه نوشت .. نوشت ، صدایِ زهرا را شنیدم .. پشیمون شدم‌ .. برگشتم ، گفتم .. برگردم ، برم .. دو سه قدم اومدم عقب ، یک مرتبه یادِ علی افتادم ..هر چی کینه از علی داشتم .. چنان لگدی به دَر زدم .. صدایِ شکستن استخوانهایِ فاطمه ...صدا زد : بابا یارسول الله ..."یاابتا" .. مادرِ ما افتاد ... فقط همینو بگم.. مرحوم علامۀ قزوینی .. مرحوم رحمانی همدانی .. مرحوم محدث قمّی .. دو سه تا مقتل اینو نوشتن .. وقتی مولا رو اومدن ببرن .. علی یه صحنه ای دید .. نوشتن امیرالمومنین اومد بره ... دید زهرا رویِ زمین افتاده .. عباشو انداخت روی فاطمه .. این زهراست ... این ناموس خداست ...نوشتن فضّه رو صدا زد .. فِضّه دوید اومد .. مرحوم علامۀ مفید میگه : اومد بالا سر بی بی .. فِضّه تا سر بی بی رو بغل کرد .. خانم ، حالِ بچه ات چطوره ..؟ بی بی یه ناله زد ..‌ فضّه محسنمُ کشتن ... وای ... "والله قُتِلَ ما  فی اَحشائی" خدا لعنت کنه اون که اینکار رو کرد ... یه جمله دیگه بگم دلت رو  ببرم کربلا .. میخوام بگم .. مادر ..یه مادری که بچه اش به دنیا نیامده بمیره و از  دنیا بره ، سخته .. بچه از دست دادن .. سخته .. اما مادری که بچه اش به دنیا نیاد .. راحتتر با این داغ کنار میاد .. بچه رو ندیده .. بچه به دنیا نیامده ... از دنیا میره .... وای به حال اون مادری که شش ماه بچه شو بغل کنه ... وای به حال اون مادری که دستاشو ببینه .. چشماشو ببینه .. خنده هاشو ببینه .. گریه هاشو بشنوه .... وای از دل رباب ... حسین ... حسین ‌...بگم مادر ، محسنت از دست دادی .. اما دیگه  ندیدی غرقِ به خون باشه .. وای به اون مادری ، نگاه کنه ببینه .. از گوش تا گوش علی ، با تیر سه شعبه ....بلند بگو ... یاحسین ...

 کشته شد محسن و  آنان که تماشا کردن

سند تیر به اصغر زدن امضاء کردن

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 488 زمان : نظرات (0)

اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِوَخُزّانَ الْعِلْمِیَا فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یَا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ یَا سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلاَتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکِ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَاوَجِیهَهً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِی لَنَا

 مثل هوای تازه طراوت از آن ماست

فردای پر امید و صلابت از آن ماست

رنج زمان و سختی دوران جدید نیست

در نسل شیعیان علی نا امید نیست

هر گونه ضعف و رخوت و سستی ز دشمن است

همراه ما امید به فردای روشن است

دنیا اگر پر از غم و رنج و بلا شود

مؤمن امیدوار به فضل خدا شود

ما مؤمنان کتاب خدا را که خوانده‌ایم

آیات سورۀ شعرا را که خوانده‌ایم

وقتی رسید امّت موسی کنارِ آب

وز پشت سر جماعت فرعون با شتاب

مأیوس و ناامید و پر از غصه و تَعَب

هر یک به اعتراض به موسی گشوده لب:

کای از بَرِ خدا شده ما را تو رهنمون

فرعون یافت سیطره، اِنّا لَمُدرَکون

ناگاه حق به یاری یاران خود شتافت

دریا برای امّت موسی ز هم شکافت

آری! ز مکر و خدعۀ اهل جهان چه باک؟!

موسی امام ماست، ز فرعونیان چه باک؟!

خوش‌بین به راهِ روشن و فردای خود شویم

در این مسیر، پیرو موسای خود شویم

ماییم اُمتّی که امامت، حیات ماست

این جلوۀ عظیمِ کرامت، حیات ماست

هر فاطمیه شورِ سپاهِ امامت است

چون فاطمه شهیده ی راهِ امامت است

زهرا رسانده است به ما این پیام را

باید گرفت دامن پاکِ امام را

اوصاف او فقط نه به قرآن بیان شده‌ست

عالم گواه عصمتِ این خاندان شده‌ست

آری! امام چشمۀ فیض و فضایل است

زهرا! تویی امام‌شناسی که کامل است

وقتی می دید،این بی مهری رو نسبت به امیرالمؤمنین،آشفته می شد فاطمه ی زهرا سلام الله علیها،می گفت: "مَثَلُ الامام، مَثَلُ الکَعبَه" امام مثل کعبه می مونه" إذ تُؤتى ولا تَأتی" مردم باید بروند به سمت کعبه،کعبه که به سمت مردم نمیره،علی رو خانه نشین کردید چه توقعی دارید..

یافاطمه! بگو که فدایِ ولی شدی

مجروحِ کینه ورزیِ خصمِ علی شدی

 دور امیرالمؤمنین می گشت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها،دورِ کدوم علی؟ علی که پیغمبر در مدحش گفت: "لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِی وَ دَمُكَ مِنْ دَمِی وَ سِلْمُكَ سِلْمِی وَ حَرْبُكَ حَرْبِی وَ الْإِیمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ أَنْتَ غَدا عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی وَ تُنْجِزُ عِدَاتِی وَ شِیعَتُكَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِیرَانِی" دور این علی می گشت،اما همین علی فرمود:به اندازه ی ریگ های بیابون ها به منِ علی ظلم شده.ازشون سئوال شد آقا جان! بهترین روز عمرتون چه روزی بوده؟امیرالمؤمنین سر رو گرفت بالا،فرمود: روزی که پیغمبر دستم رو بلند کرد،فرمود: هر که من مولایِ اویم،این علی مولایِ اوست.یه سئوال دیگه هم راوی کرد،نمک ریخت روی دل امیرالمؤمنین،گفت:آقا جان! می تونم از تلخ ترین روز عمرتون هم سئوال کنم؟ آقا شروع کرد گریه کردن،فرمود: روزی که همین دستا رو بستن،جلو چشم من به فاطمه ام جسارت کردن..

آتش گرفت سینه و پهلو،شانه ات

دشمن چرا زده است چنین تازیانه ات؟

از میخ در نگویم و جسمِ نحیف ِ تو

از بی گناه کشتن ِ طفلِ شریفِ تو

آری سخن نگویم از هنگامه ی علی

آن دست که جدا نشد از جامه ی علی

بازو نثارِ راه علی کرد تا ابد

باید که حفظ جانِ ولی کرد تا ابد

 یک دونه از این مصیبت ها برای یک آدم معمولی،یه جو فقط غیرت و مردانگی داشته باشه،زمین میزنه اون رو..یه دونه ازاین مصیبت ها...فاتحِ بدر خیبر رو داریم می گیم...

 فاطمه ببین گریونم

روضه ی تو رو می خونم

بی تو من چطور آروم بمونم

برگرد داره می باره اشک ِ دخترت

برگرد به جون این شهیدِ بی سرت

برگرد تا که خونه بازم صفا بگیره

برگرد نبودنت دلم رو میشکنه

برگرد غمت آتیش به جونم میزنه

برگرد با دیدنت دلم جلا بگیره

رفتی زدستای علی، وای

در پیشِ چشمای علی، وای

برگرد زهرایِ علی، وای...

باز دارن میدن آزارت

 روضه ای رو دارم می خونم که امیرالمؤمنین لباس جنگ کرد،زد از خون بیرون،موقعی که فاطمه سیلی خورد این کار رو نکرد،اما برای این روضه این کار رو کرد..

 باز دارن میدن آزارت

پیشِ چشمایِ دلدارت

اومدن برا نبشِ مزارت

برگرد زندگیِ منو بهم زدن

برگرد با غرور جلو من قدم زدن

برگرد، تو این شبا یارم تو بودی

برگرد، نذار اینا زمینم بزنن

برگرد،اینا دشمنِ خونیِ منن

برگرد،آخه تنها طرفدارم تو بودی

بچه هات سیاه پوشیدن

از تموم شهر رنجیدن

چند شبی میشه که نخوابیدن

برگرد،نباشی اشکامو کی پاک کنه

برگرد،خدا جای تو من رو خاک کنه

 "نَفسِـی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَةٌ

یا لَیتَــهَا خَرَجَـت مَـعَ الزَّفَـرَاتِی

لَا خَیرَ بَعـدَكَ فِی الحَیـاةِ وَ إِنَّمَا

أَبكِی مَخَـافَةَ أَن تَطُولَ حَیاتِی"

 گفت:خیلی سختِ فاطمه جان،ان شاءالله بعدِ تو عمرم طولانی نشه،بدون تو نمی تونم تحمل کنم.رسید کنار قبر،بدن نحیف فاطمه رو روی دست بلند کرد،یه نفری این دست رو آورد بالا،بدن رو روی دست گرفته،گفت: ای زمین! نگاه کن یه مشت پوست و استخون بیشتر از فاطمه ام نمونده،ببین چقدر لاغر شده،زمین! با بدن فاطمه ام مُدارا کن،نکنه به پهلوش فشار بیاری...کسی نیست علی رو کمک کنه،بدن رو که اومد داخل قبر بده،بعضی ها میگن:دو تا دست شبیهه دستای پیغمبر،بعضی ها میگن:نه،خودِ پیغمبر،از عبارات مقتل اینو میشه فهمید،پیغمبر کمکش کرد،بدن رو توی قبر قرار داد...اما یه جایی بنی اسد رسیدن کنار بدن ها،هر چی نگاه می کردن بدن ها رو نمی شناختن،یه وقت زین العابدین اومد؛ بنی اسد کنار برید خودم این بدن ها رو می شناسم،وارد قبر شد،این بدنِ بابایِ غریبم حسینِ،بجای اینکه سر رو روی خاک بذاره،رگ های بریده رو روی خاک قرار داد،ای حسین 


تعداد صفحات : 16

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 26
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 635
  • آی پی دیروز : 562
  • بازدید امروز : 5,752
  • باردید دیروز : 5,510
  • گوگل امروز : 50
  • گوگل دیروز : 34
  • بازدید هفته : 39,384
  • بازدید ماه : 102,486
  • بازدید سال : 1,144,627
  • بازدید کلی : 19,650,455