بر باقر علم نبی، جنّ و ملک گریان بود
اندر عزای او به پا صد ناله و افغان بود
آن سرور و سالار دین، فرزند زین العابدین
سرحلقه اهل یقین، کز سوز سمّ نالان بود
ظلم هشام بی ادب، افکند او را در تعب
عقل بشر زان تاب وتب ، وز آن جفا حیران بود
چون بود طالب بر رضا، گردید تسلیم قضا
تا شافع روز جزا، او برگنه کاران بود
گر رفت زین بیت الحزن، با صد غم و رنج و محن
اکنون چو بلبل در چمن، مسرور هم خندان بود
آتش به جان ماسوا، افتاده از این ماجرا
کان شاه از زهر جفا، مقتول از عدوان بود
قاضی زاهدی