خورشید در کرامت بی انتهای توست
جنس ستاره وصله ی رو عبای توست
یا ایهاالنقی غم عشقت برای من
یا ایهاالنقی سر و جانم برای توست
قلبم که بین سینه به عشق تو می تپد
از عاشقان کنیه ی ابن الرضای توست
غصه نخور برای کبوتر نداشتن
جبرییل خود کبوتر صحن و سرای توست
اونایی که رفتن سامرا،دیدن،میدونن،بزرگترین گنبد آل الله رو سامرا داره،خراب کردن،اما دوباره درست کردن،از اول بهتر،بگم دلتون هم بسوزه نرفته ها، یه قبر شش گوشه هم اونجاست، اصلا می رفتی وارد حرم میشدی،انگار شش گوشه ابی عبدالله جلوته،آره،پدر و پسر، یه پدر و پسر هم یه جای دیگه است، آی کربلای ها
مثل پیمبری ولی از جنس مرتضا
سرداب خانه ی تو همانا حرای توست
مثل پیمبری ولی از جنس مرتضا
سرداب خانه ی تو همانا حرای توست
چشمان ما به درک حریمت نمی رسد
بر بام عرش سایه ی گلدسته های توست
وقتی آوردنش سامرا،متوکل حرامی،دائم در صدد این بود مقام آقارو پایین بیاره،اما از اونجایی که اولاد،اولاد فاطمه است،چنان محبوبیتی در دل مردم پیدا کرد. یک روز خبر آوردن برا متوکل، یه زنی، ادعای این رو داره که من زینب زهرام،دختر امیرالمؤمنینم،گفت: از این فرصت بهترین استفاده رو میکنم،اینو مقابل امام هادی قرار بدم،مهمونی گرفت،بزرگان شهر رو آورد،امام هادی هم تشریف آوردن،جمعیت رو به سکوت دعوت کرد،گفت:تو میگی پسر زهرا و علی هستی؟آره،گفت:این زنم میگه من زینب کبری هستم،دختر علی. رنگ از صورت امام هادی رفت،یه نگاه کرد،گفت:عمه جان ما،فلان موقع،فلان روز از داغ برادر دق کرد، یاد و خاطره کربلا زنده شد.
اصرار کرد اون زن،نه، من به امر خدا عمرم طولانی شده،متوکل فریاد زد تو باید این داستان رو حل بکنی، یه وقت امام هادی نگاهش به قفس شیرها افتاد، فرمود:بدن ما آل الله، به حیوانات درنده حرامه،اگه این،ادعا رو داره بره داخل،اون وقت معلوم میشه، زنه ترسید،گفت: اگه راست میگید خودتون اول برید،یه وقت دیدن با اون هیبت زهرایی و حیدری، آقا ذکر گفت،وارد شد،دیدن حیوانای درنده دارن دورش می گردن،دست رو سرشون می کشید،یکیشون اومد جلو انگار درد و دل می کرد."من همین جان روضه دارم"غروب بود،هوا تیره و تار،دیدن حیوانای درنده اومدن دور گودال، گریه می کردند، این چه بلایی است سر ابی عبدالله آوردن.
یا امام هادی شما مشهورید بر این که مستمندان رو دستگیری می کردید،امشب گداهای مادرت اومدن،توی این چند سال که دیدن به شما توهین شد، دم دمای شهادتت که میشه از جونشون مردم مایه میذارن، مردم عالم بدونید خط قرمز ما،بچه های فاطمه اند.
حتی وحوش گریه نمودن بر غمت، کار به جایی رسید خواهرش اومد گودال،دست به کمر وارد شد،"اگه می خری بگم؟"
آرام جانِ خستهدلان پیکرت کجاست؟
جانم به لب رسیده برادر سرت کجاست
از ما هر آنچه بود به تاراج برده اند
گفت:حسین! گوشواره رو کشیدن،بچه هات رو زدن،خیمه ام رو غارت کردن،اما اینا عیبی نداره،فدای سرت داداش
از ما هر آنچه بود به تاراج برده اند
خاکم به سر عمامهی پیغمبرت کجاست؟
حسین...صدای ناله ات برسه سامرا،آقا هم راضیِ،تو برا حسین گریه کن،حسین...
آقا اگرچه سینه ات از غم کباب بود
اما همیشه مشک شما پر ز آب بود
بردند اهل سامره فیض از دعای تو
اما همیشه خوبی تو بی جواب بود
آن لحظه ای که پای برهنه دواندنت
آقا گمان کنم که به دستت طناب بود
"یه گریز بزنم روشن بشه جلسهدست شمارو هم بستن،شمارو هم پای برهنه بردن،اما یه مرد کامل بودی،اما اگر کشوندنت زمین نخوردی، تو روز بردنت، الهی بمیرم،برا عمه جانتان،صبح روز یازدهم دید اومدن دستارو ببندن،چادرش رو بست دوید،برید کنار،اینا محرم نامحرم سرشون میشه،خودم دستاشون رو می بندم،خودم سوار ناقه شون میکنم،"بگم یانه؟ شتر رو مرد تنها نمیتونه سوار شه،باید کسی کمکش کنه"همه رو سوار کرد،رباب هم سوار شد، امام سجاد رو هم سوار کرد، یه وقت نگاه کرد دید کسی نیست خودش رو کمک کنه، برگشت دید کوفیا دارن نگاش میکنن، روش رو کرد سمت گودال،علی اکبر!قاسم!حسین! دید جواب نمیآد،روش رو کرد سمت علقمه،خوش غیرت،رکاب زینب،علمدار!پسر اُم البنین!پاشو ببین لاتای کوفه،اراذل کوفه اومدن،منتظرن خواهرت زمین بخوره،خواهرت رو تماشا کنند،حسین....ناله...حسین...
چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده
در حجره ای که بسته درش محتضر شده
"دلم کجا رفت؟خدا به خیر کنه"اباصلت میگه: دیدم امام رضا نفسش بالا نمیآد،"اسم حجره اومد"دویدم آب آوردم،آقا بد نگام کرد،آقا چی شده؟ اباصلت یادت رفته، کربلا جد ما با لب تشنه..
در حجره ای که بسته درش محتضر شده
برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد
وقتــی كه زهــر بر بــدنــش كــارگر شده
خدا نکنه گیر غربت بیوفتی،تاریخ آورده: یکی از اون ائمه ای که، خیلی به این آقا دشنام دادن،آزار دادن،آقا امام هادی علیه السلام است،اینقدر به این اقا حرامیابی احترامی کردن، کار به جایی رسید،مست لایعقل،تو مهمونیش آقارو آورد،جلوی همه به آقا تعارف شراب کرد،نگاش کرد،گفت: "اَنا بن فاطمةالزهراء، اَنا بن رسول الله، اَنا بن امیرالمؤمنین" ما گوشت و استخونمون بری از این حرامی هاست،چنان در مذمت دنیا آقا اشعاری رو ایراد کردن،تاریخ نوشه ظرف شراب از دستش متوکل افتاد،پشیمان،آقا رو با احترام برگردوند،اما نمیدونم چرا اسم مجلس و شراب و اینا میاد بچه شیعه ها حالشون خراب میشه،ای کاش اون مجلس شراب هم همین جور تموم میشد، بگم یانه؟ داشت شطرنج بازی میکرد،وقتی بازی رو باخت،نوشتن چنان به این تشت طلا لگد زد،سر از بالا افتاد،دیدن رباب دوید،بدو اومد بالای سر،سر رو گرفت به دامن،صدا زد: چشمات رو وا کن،ببین زن و بچه ات را کجا آوردن،صدا زد حسین با همه خداحافظی کردی کربلا،اما من با تو وداع نکردم، سر رو چسبوند به سینه اش" ابد والله ما ننسی حسینا"حسین...