سه شعبه ی بی آبرو، داره عجب زهری،داره عجب زهری
حسین بلند بلند میگه: اِنْکَسَرَ ظَهْری،اِنْکَسَرَ ظَهْری
وای کمرم،وای داداشم....رفقا یه چیز بهتون بگم باور میکنید؟بخدا باور نمی کنید،یه امشب و فردا شب مونده،ده شب تموم شد،اصلاً نفهمیدیم کی تموم شد،تا سال دیگه کی مرده؟ کی زنده؟خوشبحال اونایی که کربلای اربعینشون رو گرفتند.
سه شعبه ی بی آبرو،داره عجب زهری،داره عجب زهری
حسین بلند بلند میگه: اِنْکَسَرَ ظَهْری،اِنْکَسَرَ ظَهْری
کارم دیگه تمومه،امیر لشکرم رفت
من و به خاک نشوندند،امید آخرم رفت
یهو زینب از اون ته، از دم خیمه ها داد زد:
داداش فدای سرت، اینقدر خجالت نکش
آب نشد که نشد،قربونت برم
داداش فدای سرت، اینقدر خجالت نکش
تو جون فدایی شدی، منم میرم اسارت
ببینم کسی می مونه شب تاسوعا چشمش تر نشده باشه
هنوز رو چوب پرچمش،مونده جای دستاش،مونده جای دستاش
عباس ،دید حسین یه جوری داره تقلا میکنه شاید یه جوری بلندش کنه،گفت:صبر کن
میگه من و نبر حرم، روم نمیشه داداش،روم نمیشه داداش
داداش چرا نمی ری حرم؟مگه چی شده عباس جان؟
حرمله آسمونو، روی سرم خراب کرد
رباب با چه امیدی، رو قول من حساب کرد
حسین.....این صداها برسه کربلا.....اونی که دشمن این پرچم هاست کور بشه،این ناله هارو بشنوه،این اشک هارو ببینه،دیونه های امام حسین رو ببینند. ما نفسمون به نفس حسین بنده...حسین.......
حرمله آسمونو ،روی سرم خراب کرد
رباب با چه امیدی، رو قول من حساب کرد
پیکر من رو دور کن،از مشک پاره پاره ام
هرکاری کردم نشد،یه چیکه آب بیآرم
این ناله و اشک ها گوارای وجودتون باشه سر سفره اربابتون نشستید،اگه بدونید داستان این گریه های تو رو کی نشستند با هم تعریف کردند،اون روزی که فاطمه اومد خونه ی پیغمبر اکرم،گفت:بابا این بچه ای که در رحم دارم با من حرف میزنه،چی میگه زهرا جان؟بابا یه حرف هایی زده جیگرم رو پاره پاره کرده،هی میگه: یا اُماه اَنَاالغَریب، یا اُماه اَنَاالشهید. یه روز پیغمبر دید فاطمه سراسیمه وارد شد،گفت: بابا یه حرفی اضافه کرده،از صبح تا حالا دیونه ام کرده،چی میگه: یا اُماه اَنَاالعطشان.ماجرا چیه بابا؟فاطمه جان این بچه ات کربلا میره،بین دو نهر آب،با لب تشنه. گفت: بابا اگه قرار باشه من این بچه رو بزرگ کنم بره تیکه تیکه بشه،خب نمی خوامش،.فرمود:فاطمه جان یه روزی میآد دوستای ما دور هم جمع میشن،از حسین میگن،گریه میکنند،خدا گناهانشون رو میبخشه،اهل نجات میشن،خانم زهرا فرمود: پس اگه اینجوریه عیب نداره،بذار بره کربلا
پاشو بازم علم بگیر،دستاتو آوردم،دستاتو آوردم
لشکر دیدند حسین پیاده شد،یه چیزی رو از زمین برداشته،هی میبوسه،هی به چشماش میکشه، راوی میگه: گمان کردم حسین ورق قرآن پیداه کرده،جلو رفتم دیدم دست قلم شده.....عباس پاشو
پاشو بازم علم بگیر،دستاتو آوُردم،دستاتو آوُردم
گفت:نه اصلاً به روی خودش نمیآره،گفت:حالا یه چیزی بهت بگم،اصلاً نتونی بخوابی
تا برسم به جسم تو،صد بار زمین خوردم،صد بار زمین خوردم
قامت تو که آب شد، تن رقیه لرزید
بلند نمیشی؟
ببین نگاه دشمن، به سمت خیمه چرخید
گفتند دیگه برید برای غارت
قامت تو که آب شد، تن رقیه لرزید
ببین نگاه دشمن، به سمت خیمه چرخید
اینها حیا ندارن، فکری واسه حرم کن
پاشو برو با زینب، گوشواره ها رو جم کن
حسین......صدا برسه کربلا،ریشه کنی دشمن های پرچم امام حسین....حسین..