برخیز و ببین عاقبت و آخرمان را
لبهای ترک خورده و چشم ترمان را
برخیز که از باغ خزان خورده ببینی
گل های کبود آمده ی پرپرمان را
در آتش خیمه دل من رفت مدینه
آمد نظرم سوختن مادرمان را
بعد از تو و عباس حرم رفت به غارت
طوفان ستم برد زر و زیورمان را
کم بود بیفتم به خدا از روی ناقه
بر نیزه که دیدم سر آب آورمان را
از شهر پدر مانده ام آخر چه بگویم
در کوفه شکستند برادر سرمان را
در امنیت کامل چشمان تو بودیم
با نیزه گرفتند که دور و برمان را
یک شهر به ما خیره و من خیره به چشمت
دیدی تو خودت از روی نی محشرمان را
جان دادن ما در ملا عام طبیعی است
هر چند نبرده ست کسی معجرمان را
از شام همین قدر بگویم که شکستند
با ضرب لگد شاخه ی نیلوفرمان را
در فکر ربابیم همه، گر چه گرفتیم
گهواره چوبی علی اصغرمان را
زن و بچه نگاه می کنن به امام چهارم و بی بی زینب، ببینند کجا نگه میدارند یه وقت دیدن بالای یه گودالی بی بی دو عالم صورتش رو رو خاک گذاشت، عزیز زینب... یادگار مادرم من برگشتم از سفر، همه به گریه زینب گریه می کنند، خدا کنه اون صدا به گوش ما برسه؛ داداش هر وقت آب دیدم یاد لب تشنه تو افتادم...