چشمان خیس و ابری ات غم دارد آقا
گلبرگ رویت، رود شبنم دارد آقا
دارد نسیم غصه می آید ز کویت
شال عزایت عطر ماتم دارد آقا
امشب چه شبی ِ آقا جان؟برای صاحب روضه ی امشب:آجرک الله
ما یک دهه تنها عزاداریم اما
هر روز تو رنگ محرم دارد آقا
فرمود: فَلاَ نْدُبَنَّک َصَباحاً وَ مَسآءً. شب و روز برای تو گریه می کنم. وَ لاِبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً بعضی ها معنی اینجوری می کنند،می گند اگه اشک چشمم تموم بشه خون گریه می کنم،نه،معنای درستش اینه:نه اینکه اشک چشمم تموم بشه خون گریه می کنم،نه، بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً یعنی به جای اشک خون گریه می کنم. هر کی آرزو داره بگه با من:
من آرزو دارم ببینم چشم هایم
مثل تو خون با اشک توأم دارد آقا
علامه ی بحرالعلوم میگن: تو بین الحرمین شاگرداش دورش حلقه زده بودند،روز تاسوعا،یه دفعه دیدند این مرجع بزرگوار با اون سن بالاش،دیدند عمامه اش رو از سرش برداشت،پاهاش رو از تو نعلینش در آورد،پا برهنه می دوید،هی به سر می زد،چی می گفت:
عَلَی العباس واویلا
حسین تنهاس واویلا
شاگردها بهش گفتند:آقا ،سادات،مرجع بزرگوار،شما سنی ازت گذشته آقاجان،چرا اینجوری سینه می زنید؟شما آروم سینه بزنید،اینجوری سر رو برهنه نکنید،آشفته نشید. گفت:چی می فهمید شما؟! من خودم دیدم که حضرت بقیه الله (عج) با سر و پای برهنه در میان سینه زنان حاضرند و در حالی که به شدت گریه می کنند، بر سر و سینه خود می زنند. با دیدن این صحنه من دیگه نتوانستم طاقت بیاورم، از خود بی خود شدم... حالا کیآ می خوان امشب آقاشون رو دعوت کنند؟آقا جان امشب ما شمارو دعوت می کنیم،اما دیگه نمیگیم یا صاحب الزمان، امشب راهش رو یاد گرفتیم:
سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل
ای ساقی ِ لب تشنگان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل
آبی رسان به کودکان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل
از اباالفضل چند تا لقب تا حالا شنیدی؟ بعضی ها میگن:ساقی العطاشی،یعنی ساقی ی لب تشنگان ِ،بعضی ها بهش میگن:حامل الواء، یعنی علمدار کربلا،بعضی ها بهش میگن: اَبَا الْقِربَه یعنی پدر مشک. القاب مختلفی داره،اما امشب می خوام یکی از القاب آقا رو بگم،اصلاً روضه ی امشب من اینه،که کمتر شنیدید،مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه می فرمود: یکی از علمای شهر قم،مهمون من شد توی شهر قم."اونایی که گرفتارند خیلی گوش بدهند" این عالم حاجتی داشت،گرفتاریه سختی داشت، مرتب می رفت جمکران دعا و سنا و توسل برمی گشت،بعد از مدت ها بهش گفتم:چه خبر،حل نشد؟ گفت:نه سید شهاب الدین،هرچی میرم جلو این گره کور تر میشه،دیگه کارد به استخونش رسیده بود،تا اینکه یه شب حالش منقلب شد و رفت جمکران،خودش برای مرحوم نجفی تعریف کرده بود این عالم.میگه:رفتم ، ایستادم نماز و دعا، متوسل شدم دیگه نفهمیدم،گفتم:یاصاحب الزمان ما تو عراق گره به کارمون می خوره میریم سراغ عموت عباس،ما میریم تو حرم عموت یه بار رو می زنیم گره مون باز میشه،آقا عموتون که به ظاهر معصوم نیست،شما امام زمانی، معصومی،امامی،من این همه شب دارم میام و میرم،نمی خوای گره ی من رو باز کنی،گفتم:آقا من خسته شدم اگه حاجتم رو ندی،میرم پیش عموت گله میکنم.میگه:حالم منقلب شد،توی گریه خوابم برد،تو عالم رؤیا حضرت اومد بالا سرم ،دست کشید روی سرم، گفت:کار درست رو تو میکنی، گفتم:چه طور آقا، من بد کاری کردم؟گفت:نه ،کار درست رو تو میکنی، ما اهلبیت هم کار داریم سراغ عباس می ریم،ما هم کار داریم عباس رو صدا می زنیم،میگه: آقا امام زمان فرمود:می خوای آقا رو صدا بزنی،می خوای عباس رو صدا بزنی،با این لقب صدا بزن،ما اهل بیت، من ِ امام زمان بخوام صداش بزنم، اینجوری صداش می زنم، به آقا میگم،به عموم میگم: یا اباالغوث الدرکنی. بعد فرموده بود:کربلا زن و بچه ها هم هر وقت کار داشتند می گفتند:یا اباالغوث،یعنی ای فریاد رس ما. امشب امام زمان به من و تو یاد داده، اَغثنی یا اباالغوث یعنی به فریادم برس. همه صداش می زدند یا اباالغوث،حتی خود ابی عبدالله،حتی خود حسین. شیخ کاظم اُزری داشت شعر می نوشت،رسید به این یه بیت:
یوم ابوالفضل استجار به الهدی
والشَّمس مِن کدِرِ العَجاجِ لِثامُها
روزی که آفتاب تیره و تار شد،حسین پناه برد به عباس. یه دفعه قلم از دستش افتاد،گفت:شیخ کاظم چی گفتی؟حسین امام ِ،عباس که امام نیست،دیگه ننویس،گریه کرد،توبه کرد،شب ارباب در عالم رؤیا اومد به خوابش،گفت: شیخ کاظم درست داشتی می نوشتی،می خوای درست تر بنویسی. چی بنویسم آقا؟بنویس: فقط من ِ حسین نه، روز عاشورا زن و بچه ام هم دنبال عباس می گشتند.....حالا روضه بخونم برات: یکی از اونایی که دنبال عباس می گشت،سکینه بنت الحسین بود،مشک آب رو داد دست عمو، عمو من به بچه ها قول دادم گفتم: به عموم عباس میگم،کارش نشد نداره،بره سمت شریعه بر می گرده،عباس فریاد رس کربلاست،بعضی مقاتل نوشتند، 9 بار بعضی ها نوشتند16بار زده به قلب لشکر،گره و باز می کرد و بر می گشت. عباس اجازه جنگیدن نداشت،ابی عبدالله بهش اجازه نداد بجنگه،فقط بهش گفت:عباسم می خوای بری برو، فقط برو برا بچه هام آب بیار.وقتی اجناس غنیمتی رو آوردند،اما سجاد گفت:هرچی از ما بردید برگردونید،یه مرتبه دیدند یه مرد عربی اومد گفت:من یه چیزی بردم،فقط اول به من بگید صاحبش کیه؟ گفتند:چرا؟گفت:می خوام دستش رو ببوسم،گفتند:مگه تو چی بردی؟ گفت:من علم رو غارت کردم،گفتند: دستان علمدار الان زیر خاک ِ، حالا چرا می خوای دستش رو ببوسی؟گفت:آخه نگاه کردم به این چوبه ی علم دیدم همه ی این چوبه ی علم تیر خورده، فقط جای یه دست سالمه،یعنی اینقدر این آقا باوفا بوده،تا دم آخر علم رو رها نکرده:
والله ان قطعتمو یمینی
انی اوحامی ابدآ عن دینی
دریا کشید نعره صدا زد مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو خموش
بعضی ها میگند:آب رو آورد بالا تشنه بود یکدفعه می خواست آب بخوره یاد تشنگی حسین افتاد.این اشتباهه
وقتی که آب را به روی آب ریخت
آمد چو موج در جگر بحر، خون بجوش
نگید فَذَکرَ عَطَشَ الْحُسَین درستش اینه فَذَکرَ عَطَشَ الْحُسَین. تشدید داره فَذَکرَ. "فَذَکرَ" تذکر داد به آب
گفتی به آب، آب چه بی غیرتی برو
بی آبرو ،بی ریختن آبرو مکوش
تو می خوای جلوی فاطمه آبروی من رو ببری؟تو می خوای جلوی حسین من و خجالت بدی؟ آب رو روی آب ریخت. عباس داره به آب میگه:
آوردمت به نزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمه ها بگوش
تو موج میزنی، علی اصغر از عطش
گاهی به هوش آید، گاهی رود زهوش
مشک رو به دوش انداخت،راهی ِ خیمه ها شد،الله اکبر،قربون این آقا برم،می خوام مقتل بخونم از سه مقتل،هم منتخب طُرِیحی، هم مقتل اَبی مِخنَف،هم مقتل العباس مرحوم مُقرَّم،با سند هیچ چیز از خودم نگم،خودت بفهمی کربلا چه خبر بوده. فَرَجَعَ مِنَ الفُرات. از فرات برگشت،کمین کردند،خیلی طول نکشید دست راستش رو زدند،مشک رو داد به شونه ی چپ، همه ی حواسش به مشک ِ،یه مرتبه دید دست چپ رو هم زدند،شروع کرد رجز خواندن:
والله ان قطعتمو یمینی
انی اوحامی ابدآ عن دینی
دست راست رو زدند،چپ رو زدند، فحمل القربة بأسنانه دیدند مشک رو به دندان گرفت،به اسب نهیب زد تا سریع حرکت کنه،میخواد مشک رو برسونه،از دور همه دارند عباس رو نشونه می گیرند،مقتل میگه: وَ یَداهُ یَنفَخانِ دَما از دو دستش مثل سیلاب خون می ریخت،اما حواسش به مشک ِ،مشک تو دندوناش ِ،سرعت زیاده،یه مرتبه عمر سعد دستور داد: فَحَمَلوا علیه باَجمَعِهم جَمیعا عمر سعد دستور داد:همه با هم حمله کنید،نه یه نفر،نه صد نفر،نه هزار نفر،چهار هزار نفر.حسین...... حمله کردند،به قاسم و علی اکبر هم دسته جمعی حمله کردند،اما نه دیگه چهار هزار نفر به یک نفر،همه دورش حلقه زدند. فِرقَةٌ بالسَّهم معنی کنم یانه؟یه عده با تیر، فِرقَةٌ بالحجارة یه عده با سنگ،تیر به مشک خورد،همه امیدش داره رو خاک می ریزه،تیر به سینه خورد،"سادات" تیر به چشم خورد، آدم یه دونه خار تو چشمش بره،دیگه طاقت نمیآره،هر کاری کرد تیر رو در بیاره نشد،دست نداره،زانوهاش رو آورد بالا،سرش رو خم کرد، فَضَرَبه رَجُلٌ مِنهُم بعَمودٍ مِن حَدید چنان با عمود آهن....حسین.... همچین که عمود آهن زدند،عباس با صورت رو خاک افتاد،داداشش رو صدا کرد:یا اخا داداش منم رفتم،نمی دونم ابی عبدالله خودش رو چه طور رسوند،اما نوشتند جوری اومد،تا رسید دید دور عباس رو حلقه زدند،من نمیگم،مقتل میگه:تا حسین دید دارند عباس رو می زنند، وَ صَرَخَ الحُسَین صَرخَةً شَدیدا دیدند حسین داره داد میزنه،میگه: وا عباسا.. حسین..........
پاشو علمدار حرم، هنوز علمداری
پاشو آوردم دستات و ،علم رو برداری
پاشو می خوام بدونن،که کاشفَ الکُروبی
پاشو می خوام تو صحرا ،علمت و بکوبی
یا ساقی العطاشا
روضه ی من اینه،هر کی تا حالا داد نزده شرمنده ی حضرت زهرا نشه.حسین میخواد یه کاری کنه عباس بلند شه،چیکار کنه؟سادات ببخشند،این شعر فقط مال شب تاسوعاست
تو می دونی که بعد تو ،چی به سرم میاد
خودم که هیچ چی به سر اهل حرم میاد
خواهرمون به غیر از ،من و تو یار نداره
الان داره تو خیمه،گوشواره در میاره
یه نفر بعد از عباس دست به کمرش گرفت،اون حسین بود،یه نفرم دو دست رو سرش زد.آی حسین...خدا به باب الحوائج فرج امام زمان ما برسان