loading...

آئین مستان

حضرت رقیه (س)

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2128 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1687 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1230 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 676 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 616 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 583 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3475 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6659 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2823 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3721 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3223 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3525 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4122 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3632 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7212 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4932 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5873 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4349 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5519 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4163 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1315 زمان : نظرات (0)

نبودی اذیتم کردن
اسیر غربتم کردن
برا لباس پارم بود
غرق خجالتم کردن
منو با دست نشون دادن
تو رو با سنگ نشون کردن
چه با دقت زدن بابا
لبت رو غرق خون کردن
می دونستم پیش خدایی، بابایی
سر رسید آخر این جدایی، بابایی
روی دامنم بخواب لالایی، بابایی
"
لالا لالا گلم لالا بابای خوشگلم لالا "
نبودی اذیتم کردن
اسیر غربتم کردن
برا لباس پارم بود
غرق خجالتم کردن
نبودی عمه رو زد زجر
گذاشته اسمشو مرد زجر
جا موندم و تو خوابم از
خجالتم در اومد زجر
بابا ترسیده بودم که
رو خارا پا می گذاشتم
می گفتم با خودم ای کاش
یه شب دیگه عمو داشتم
آخ عمو عباسم کجایی کجایی
داد از این درد بی نوایی نوایی
گریه داره اینجور لالایی، خدایی
"
لالا ای غرق خون لالا عموی پهلوون لالا
لالا لالا گلم لالا بابای خوشگلم لالا "
نبودی حقمو خوردن
هی اشکمو در آوردن
عروسکامو یادت هست
بابا به غارتش بردن
نگم واست که تو بازار
چه حرفایی شنیدم من
یتیمی سخته تو غربت
به جون تو بریدم من
بس که دل گیره این جدایی، بابایی
شد رباب از گریم هوایی، بابایی
پا به پام میخونه لالایی، بابایی
"
لالایی اصغرم‌ لالا شهید بی سرم‌ لالا
لالا دنیای من لالا بابای بی کفن لالا "
لالا لالا گلم لالا بابای خوشگلم لالا "

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 795 زمان : نظرات (0)

برید کنار میخوام سَرُ ببینم

زخمایِ روزِ آخر رو ببینم

جلو چشامُ نگیرید که میخوام

پارگی هایِ حنجرُ ببینم

"مَن الَّذی ایتَمنی "بابایی

دیگه تو آغوشِ منی بابایی

این همه جا رفتی دلت نیومد

به دخترت سر نزنی بابایی

لبای غرق خون با تو چه کرده چوب خیزرون

زده چه ضربه ای شکسته دندونِ تو از همون

حالا که اومدی کنار من بمون

جایِ طناب رو تنمِ بابایی

زخمیِ دور گردنم بابایی

محلۀ یهودیا شلوغ بود

کاشکی فقط میزدنم بابایی

میون نامسلمونا حَرم رفت

اِنقده اونجا داد زدن سرم رفت

کاشکی فقط میزدنم بابایی

یه دسته موهام با گُل سَرم رفت

شبی که گُم شدم ، صدا زدم نزن میام خودم

سوخت بابا چادری که خریدی برا تولدم

کبودِ چشمم از شبی که گم شدم

تو شام چی گذشت که  گریه می کرد هی می فرمود  : الشام .. الشام .. بابا شامیا خواستن غرورِ مارو بشکنن .. نانجیب گفت از بدترین محله ردشون کنید محلۀ یهودیا .. یه جوری دف میزدن ، پایکوبی میکردن همه بچه ها ترسیده بودن .. (به امام حسین اوج روضه همینه .. ) دامنِ عمه رو گرفت گفت عمه .. کاش عمو عباسم بود .. کاش علی اکبر بود عمه .. عمه اگه بابامُ ببینم میگم پاهام درد میکنه .. اگه بابامُ ببینم میگم از ناقه افتادم .. عمه اول گله گی زجر رو میکنم .. آخه نصف شب وقتی تو بیابون افتادم نگفت این بچه اس .. نگفت این دخترِ .. تا اومد جلو اول یه سیلی تو صورتم زد ... بابا گوشم درد میکنه ...

به جرم اینکه ندارم پدر زدن مرا

شبیه مادرِ در پشتِ در زدن مرا

خبر نداشتم این ها چقدر نامردند

خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا

خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون

پدر درست همین دور و بر زدند مرا

پدر، وقت غذا تازیانه می آمد

نه ظهر و شام كه حتی سحر زدند مرا

سرم سلامت از این كوچه ها عبور نكرد

چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا

چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را

چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا

چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان

اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا

 

فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی

سپر نداشتم و با سپر زدند مرا

پدر من از سرِ حرفم نیامدم پائین

پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا

مگر به یادِ كه افتاده اند دشمن ها

كه بینِ این همه زن بیشتر زدند مرا؟

زدند مادرتان را چهل نفر یكبار

ولی چهل منزل صد نفر زدند مرا

خوش اومدی تو از سفر بابا

تو رو خدا منو ببر

کجا یهو تو بی خبر بابا

گذاشتی رفتی ...

دیگه تمومه گریه و زاری

تمومه این شبایِ بیداری

آخه نگفتی دختری داری

گذاشتی رفتی ...

نذار بازم بهم جسارت شه

همین لباسِ پاره غارت شه

منو ببر که عمه راحت شه

بابا .. بابایی ..

 

هی میگفت عمه دلم برا بابام تنگ شده .. عاقبت اومدن جلو خرابه گفتن چرا سر صداس .. گفتن برید کنار .. کی بود باباشُ میخواست .. یه طشتی رو جلو بچه گذاشتن .. بچه ترسیده .. ناخنها شکسته ..

میگفت عمه من غذا نمیخوام .. آخه تقصیر نداره .. سری که توی تنورِ بویِ نون گرفته .. گفتن مگه باباتُ نمیخوای .. این روپوش کنار بزن .. تا روپوشُ کنار زد .. یه مرتبه بچه بغض کرد ... عمه این بابای منه ..!!

بابا همیشه دخترت رو بغل میگرفتی ، حالا باید من بغلت کنم .. بابا ببخش دستام توان نداره ..آخه از رو ناقه افتادم .. شروع کرد موهای بابا رو با پنجه هاش شونه کردن .. نگاه به لب و دندون بابا کرد .. ارباب مقاتل میگه اینقدر با مشت به دهنش زد .‌.

دختری که از کربلا تا شام بهانۀ بابا رو گرفته .. یه وقت دیدن دیگه صداش نمیآد .. سر یه طرف .. این دختر یه طرف .. هر چی زینب سلام الله علیها  میگفت : رقیه ..!! بابات اومده ...

مگه نمیگفتی دلم برای بابا تنگ شده .. همچین که دستشُ آورد بالا دید جون نداره .. دید دستهاش سرد شده .. گفت زن ها بیایید .. باباش اومد بردش ...

خوش اومدی تو از سفر بابا

تو رو خدا منو ببر

کجا یهو تو بی خبر بابا

گذاشتی رفتی ...

دیگه تمومه گریه و زاری

تمومه این شبایِ بیداری

آخه نگفتی دختری داری

گذاشتی رفتی ...

نذار بازم بهم جسارت شه

همین لباسِ پاره غارت شه

منو ببر که عمه راحت شه

بابا .. بابایی ..

هی میگفت عمه دلم برا بابام تنگ شده .. عاقبت اومدن جلو خرابه گفتن چرا سر صداس .. گفتن برید کنار .. کی بود باباشُ میخواست .. یه طشتی رو جلو بچه گذاشتن .. بچه ترسیده .. ناخنها شکسته ..

میگفت عمه من غذا نمیخوام .. آخه تقصیر نداره .. سری که توی تنورِ بویِ نون گرفته .. گفتن مگه باباتُ نمیخوای .. این روپوش کنار بزن .. تا روپوشُ کنار زد .. یه مرتبه بچه بغض کرد ... عمه این بابای منه ..!!

بابا همیشه دخترت رو بغل میگرفتی ، حالا باید من بغلت کنم .. بابا ببخش دستام توان نداره ..آخه از رو ناقه افتادم .. شروع کرد موهای بابا رو با پنجه هاش شونه کردن .. نگاه به لب و دندون بابا کرد .. ارباب مقاتل میگه اینقدر با مشت به دهنش زد .‌.

دختری که از کربلا تا شام بهانۀ بابا رو گرفته .. یه وقت دیدن دیگه صداش نمیآد .. سر یه طرف .. این دختر یه طرف .. هر چی زینب سلام الله علیها  میگفت : رقیه ..!! بابات اومده ...

مگه نمیگفتی دلم برای بابا تنگ شده .. همچین که دستشُ آورد بالا دید جون نداره .. دید دستهاش سرد شده .. گفت زن ها بیایید .. باباش اومد بردش ...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1008 زمان : نظرات (0)

خرابه تاریکِ، تو روشنش کردی

امشب خسته نشو اگه داد میزنی،گریه ی شما با این سه ساله یه فرقش اینه که شماها که گریه می کنید کنار دستیت آرومت میکنه،هی بهت آب میده،هی حواسش هست حالت بد نشه...اصلاً بالاتر از این...حضرت زهرا سلام الله علیها ایستاده کنارت هی اشکات رو پاک میکنه...اما امام سجاد علیه السلام می فرمایند: ما گریه می کردیم با تَهِ نیزه میزدن،ما گریه می کردیم لگد میزدن....اما تو امشب راحت داد بزن...امشب هرکی صداش گرفت بدونه یه ذره شکل رقیه شده...

خرابه تاریکِ، تو روشنش کردی

تا خرابه روشن شد یه صحنه ای رو دید...

تو هم لبت زخمِ، تو هم پُر از دردی

بابا من که چشام درست نمی بینه،تو منو نگاه کن....

نگام  کن که چجوری پیرم کردن

بی عمو...منو زمین گیرم کردن

نگام کن بابا!

زندگیمُ دادم ولی بابا! عشقتُ نه

گهواره رو دادم ولی غمِ اصغرُ نه

 سنگارو می دیدم ولی بابا! عمه رو نه

گوشواره ام رو دادم ولی بابا! معجرُ نه

سر رو انداختن جلوش،تا سر رو انداختن،عقیله ی بنی هاشم و بقیه ی مُخدرات دویدن جلویِ رقیه...شاید سر رو نبینه...میخواستن یه کاری کنن حواسش پرت بشه..اما این بچه از همون اول فهمید چه خبر شده...

برید کنار میخوام  سَرُ ببینم

زخمایِ روزِ آخرُ ببینم

جلوی چشمام رو نگیرید که میخوام

پارگی هایِ حنجرُ ببینم

سر رو بغل کرد...

مَنْ ذَا الَّذی أَیتَمَنی ...بابایی

دیگه تو آغوشِ منی...بابایی

این همه جا رفتی دلت نیومد

به دخترت سر نزنی...بابایی

زندگیمُ دادم ولی بابا! عشقتُ نه

گهواره رو دادم ولی غمِ اصغرُ نه

 سنگارو می دیدم ولی بابا! عمه رو نه

گوشواره ام رو دادم ولی بابا! معجرُ نه

حالا حرفای در گوشی...دختر دارها میدونن...یه حرف هایی رو دخترها جلو همه میزنن...اما یه وقتایی بعضی حرفها،حرفهای درگوشیِ...عمه نباید بشنوهِ...

کاشکی میشد بازم برام بخندی

پلکای زخمیتُ دیگه نبندی

خیلی تنم درد میکنه،بابایی!

از شبی که پرت شدم از بلندی

ببین لبم داره عجب شکافی

نمیشه مویِ سوختَه رو ببافی

هر دفعه گفتم که بابامُ میخوام

بهم زدن یه سیلیِ حسابی

از کوچه ها نگو

راستی خبر نداری از عمو

بگو اگر دیدیش

سَرِ رقیه سوخته مو به مو

از مجلس شراب چیزی بهش نگو

بابا چیزی بهش نگو...چی بهش نگم؟...بهش نگو تو جمعیت بودم...دیدم یه نامحرم داره خواهرم رو نشون میده...بابا تا حالا اسمِ کنیز رو نشنیده بودم...بابا دیدم نامحرما به ما بد نگاه میکنن...بابا به عمو چیزی نگو...عموم غیرتُ اللهِ...بهش نگو ریختن رو سَرِ عمه ام...خودش رو انداخت رو بچه ها تا بچه ها رو نزنن...با کعبِ نی و تازیانه و نیزه...حسین...

بابا بهش نگو از بالای ناقه افتادم...بهش نگو موهام رو کشیدن...بهش نگو پابرهنه رو خارها دویدم...بهش نگو لگد خوردم...

زندگیمُ دادم ولی بابا! عشقتُ نه

گهواره رو دادم ولی غمِ اصغرُ نه

 سنگارو می دیدم ولی بابا! عمه رو نه

گوشواره ام رو دادم ولی بابا! معجرُ نه

بیار دستت رو بالا،به رقیه...کلیدِ اربعین دستِ رقیه است...روزیِ اربعین دستِ رقیه است...باب الحسین رقیه است...هر کاری میخوای تو دستگاهِ ابی عبدالله بکنی دستِ رقیه است...ظهور امام زمان دستِ رقیه است...شفا دستِ رقیه است...بلند بگو:یا حسین....

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 779 زمان : نظرات (0)

پدر جان آمدی بی پیکری که

از آن قامت تو تنها یک سری که

ندارد حال من تعریفی اما

بمیرم من ؛ تو از من بدتری که

چرا یک جای سالم در سرت نیست

تو بابا جانشین حیدری که

نگفتی با خودت با این سر و وضع

دلیل مردن این دختری که

چرا انقدر هستی نامرتب

کجا رفتی پر از خاکستری که

مسلمانان تو را آزار دادند

پدر تو وارث پیغمبری که

به دست ساربان انگشتری بود

گمانم بود آن انگشتری که

همه طول سفر دست خودت بود

ولی بردند مثل معجری که

همه طول سفر روی سرم بود

و می پوشاند آن موی سری که

میان شعله های خیمه ها سوخت

ندارم جز حصیری معجری که

شب و روزم نمی گوید رقیه

کبودی و شبیه مادری که

پدر موی سر من سوخت اما

امان از آتش و میخ دری که

میان شعله هایش مادرم سوخت

همانجا بود که بال و پرم سوخت

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 631 زمان : نظرات (0)

ستاره ها رو میشمرم، بابا

دل از زمونه میبرم، بابا

دل به غم تو میسپرم، بابا

بیا بابا، بیا بابا..........

بیا ببین چه حالی و روزی پیدا کرده دخترت

شدم یه زحمتی برای خواهرت

بیا ببین شدم شبیه مادرت

من الذی ایتمنی یا ابتا.............

سحر آخره که بیدارم

سرتو روی زانو میزارم

از غم تو بابا عزادارم

دوست دارم، دوست دارم......

یادم میاد که خیمه های ما نشد یه قطره آب

بابا جونم سؤالمو بده جواب

 چرا ما رو زدن به نیت ثواب

یادم میاد که دستمونو بستن اینجا با طناب

خودم دیدم به صورتش میزد رباب

خودم دیدم میریخت روی سرت شراب

من الذی ایتمنی یا ابتا............

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 288 زمان : نظرات (0)

موهامو شونه کنید داره میاد بابام

میاد منو ببره میدونه چه قدر تنهام

بیا که خسته شدم بابا فقط تو رو می خوام

نیومدی بال و پرم سوخت
تو کوچه ها موی سرم سوخت

انقده دلتنگ تو بودم

برام دل اهل حرم سوخت

دردای من دوا نمیشه

چشای بسته وا نمیشه

عمه برام غذا آورده

اما اینا برام بابا نمیشه

((شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم))

ممنون بابا که با این محاسن خونی
یادت نرفته منو اومدی به مهمونی

خیلی خوش اومدی ای ماه شکسته پیشونی

زیر تگرگ تازیونه

تنم مثل برگ خزونه

موهام داره لحظه به لحظه

سفید میشه دونه به دونه

روز و شبم هول و هراسه

پیرُهنم کهنه لباسه

انقدر عوض شدم که جز تو بابا

کسی منو نمی شناسه

شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم

اومدی اما بغلم نکردی

کاشکی که روی نیزه برنگردی

.

((شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم))
بابا ببین که چه قدر خسته و بی جونم

بس که گرسنمه از شبی که ویرونم
نشد چیزی بخورم آخه شکسته دندونم

لحظه ای که می خوام بخوابم
یه خاطره میده عذابم

چشامو که روهم میذارم
تو فکر اون بزم شرابم

هر دوی ما خستۀ خسته

زخما رو چهرمون نشسته

تو رو با خیزرون منو با سیلی
دندون هر دومون شکسته

رو دامن منی سر رو نیزه
کاشکی سر منم بره روی نیزه

((شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم))

 

تعداد صفحات : 18

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 84
  • آی پی دیروز : 581
  • بازدید امروز : 278
  • باردید دیروز : 3,573
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 52
  • بازدید هفته : 12,270
  • بازدید ماه : 36,704
  • بازدید سال : 1,078,845
  • بازدید کلی : 19,584,673