این چهل روزه که پریشونم
از غمت داداش ببین که خیلی داغونم
از لحظه ی جانسوز آخر
یادم میاد که زار و مضطر
وقتی سرت رو میبریدن
یکی میگفت غریب مادر
همه موهام داداش سپیده
قامت من دیگه خمیده
هر کسی رسید میزد ماهارو
یکی لگد یکی کشیده
برات بمیرم ای برادر
برادر ای عزیز خواهر
سر تو رو نی ، تن تو رو خاک
ما میرفتیم پا برهنه به روی خاشاک
بسته بودن دستای مارو
میکشیدن گوشواره هارو
میفتادیم به روی خاکا
تا میزدن هی بچه هارو
شد بدنم پر از نشونه
از ضرب چوب و تازیونه
دار و ندار خیمه هارو
میبرد عدو چه وحشیانه
برات بمیرم ای برادر
برادر ای عزیز خواهر
باورت میشه صد دفعه مردم
هر دفعه که با رقیه ات به زمین خوردم
یادم میاد اون اضطرابو
یادم میاد بزم شرابو
وقتی که چوب زدن به لبهات
یادم میاد اشک ربابو
هنوز دلم در اضطرابه
یادش برام خیلی عذابه
شرمندتم اگر برادر
رقیه جا موند تو خرابه
برات بمیرم ای برادر
برادر ای عزیز خواهر