loading...

آئین مستان

متن روضه شهادت حضرت عباس,روضه شهادت حضرت عباس,شهادت حضرت عباس,متن روضه حضرت عباس,روضه حضرت عباس,متن مداحی شهادت حضرت عباس,مداحی شهادت حضرت عباس,متن مداحی حضرت عباس,مداحی حضرت عباس,متن روضه شهادت حضرت

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2142 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1695 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1243 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 678 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 619 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 585 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3478 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6674 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2826 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3735 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3225 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3534 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4124 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3646 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7225 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4935 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5876 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4354 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5522 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4165 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1267 زمان : نظرات (0)

 

ای غریبانِ جهان منتظرت

همه دل سوختگان منتظرت

مرتضی ندبه برایت خواند

فاطمه سینه زنان منتظرت

کی بقیعِ حسن آباد شود

جگرش ناله کنان منتظرت

بی کفن از تو کفن میخواهد

سر او رویِ سنان منتظرت

زینب خسنه زمین افتاده

در حرم قد کمان منتظرت

یک سه ساله که زِ غم پیر شده

در خرابه نگران منتظرت

علم اُفتاده و ساقی بی دست

مشکِ سقایِ جوان منتظرت

خدا شاهده محاله کسی امشب از در خونه اباالفضل دست خالی برگرده.. از عالمایِ بزرگه میگه در مجاورت حرم ابی عبدالله خواب دیدم درعالم رویا ، رسول خدا دور تا دورشُ گرفتن ، ملائک هستند ، یه ملک نزدیک اومد عرض داشت یا رسوالله حامل پیغامم از آقازادتون قمربنی هاشم .‌

گفت آقاجان عباس سلام رسوند میگه همسر حاجی "آل کبه" تو حرم من پناهنده شده بچه ش از دنیا رفته اما چنان داره ضجه میزنه میگه عباس من کاری به این حرفا ندارم از تو برمیاد بخوای مرده ام رو زنده کنی .. آقا چیکارکنم ..

پیغمبرفرمود اجازه بده از محضر حق تعالی باید سوال کنم ‌...

سوال کردن خبرآوردن یارسول الله به عباس سلام برسون بگو عمر این جون دیگه تمون شده .. این ملک با احترام این پیامُ گرفت رفت حرم اباالفضل . این عالم میگه دارم میبینم این صحنه هارو دوباره دیدم این ملک اومد سرشُ پایین انداخت عرضِ داشت یا رسول الله ، اباالفضل یه پیغام دیگه ام داده ؛ میگه به خدا بگو یا منصبِ باب الحوائجی رو از من بگیر .. یا اگه کسی مثل این مادر دلسوخته اومده درِ خونم گره شُ باز کنه .. آخه من جوابِ ناله های این زنُ چی بدم ..

میگه پیغام رسوندن. حق تعالی سلام رسوند به اباالفضل بگو نه ما منصبی که بهت دادیم ازت پس نمیگیریم .. عمر این جوان تموم شده بود ، اما به عشقِ تو سی سال به عمرش اضافه میکنم ..

میگه از خواب بیدارشدم ، گفتم برم ببینم چه خبره حاجی آل کپه معروف بود سراغشُ گرفتم اومدم درِ خونش دیدم مشغول عزاداری اند گفتم چی شده؟ گفتن جوانِ حاجی دیشب از دنیا رفته ... منتظریم مردم جمع بشن برا تشیع جنازه.. گفتم جون کجاست؟.. گفتن تو اتاق مجاور کفن کردن آمادۀ تشییعِ .. گفت من یه همچین خوابی دیدم حاجی آل کپه کجاست؟.. آوردنش ، سلام کردم گفتم حاجی همسرت کجاست؟.. گفت مثل دیوانه ها رفت تو  حرم اباالفضل .. هی هرچی بهش گفتم زن ، عمرش تموم شده .. گفت من کار ندارم از عباس برمیاد مرده زنده کردن ..

گفتم حاجی من یه خوابی دیدم حتماً ناله هاش کاری شده .. اومدیم تو اتاقی که جوانُ کفن کرده بودن .‌. دیدم این پسر نشته داره این بندی که به دهانش بستن رو باز میکنه .. حاجی به گریه افتاد .. یه مرتبه دیدم خانمش داره از حرم برمیگرده .. گفت حاجی دیدی شفایِ پسرمُ گرفتم .. گفتم تو از کجا خبرداری ..‌ تو که هنوز پسرتُ ندیدی .. گفت تو حرم انقد ناله زدم از هوش رفتم یه وقت دیدم یه آقایی بی دست بالا سرم ایستاده .. فرمود پاشو مادر ، بچه ت خوب شده .. خدا عمر دوباره بهش داده ..

آره عزیز دلم هرکی دم خونه عباس بره نا امید برنمیگرده .. اما بمیرم برای این آقایی که خودش نا امید داشت میومد.. امید عباسُ نا امید کردن..

مشکُ به دندان گرفته .. وقتی نانجیبا دست از بدنش قطع کردن .. عجب عبارتی براش به کار بردن اباالقربه .. یعنی بابایِ مشک .. خودشُ روی مشک انداخته یعنی با زبان بی زبانی داره میگه اگه تیر دارید به من بزنید .. بزارید این آبُ برا رباب ببرم .. بزارید این آبُ برا رقیه ببرم .. اما یه لحظه وقتی نانجیب تیر به مشک زد ..

عبارتی که نوشته بعضی از مقاتلِ ، چهار هزار تیرانداز بودن .. کاری با عباس کردن مقاتل نوشتن  "کلقنفذ" مثل جوجه تیغی این بدن پر از تیر شده ...

میگن ابی عبدالله وقتی اومد نشست روی خاک ها .. دیدن یک به یک این تیرهارو داره جدا میکنه.. بعضی از روایات نوشت مشک به سینه دوخته شده بود...

مانده ام بعد تو ای ماهِ دل آرا چه کنم

ماهِ من گر که نیایم به تماشا چه کنم

ای علمدار مرا بی تو علمداری نیست

دیده بستی و نگفتی منه تنها چه کنم

پسر اُم بنین هر طرفی ریخته ای

کرده دشمن همه جا هلهله برپا چه کنم

*میگن ابی عبدالله کنارِ بدن خم شد همه لشکر دارن نگاه میکنن.. ببین حسین چیکار میخواد بکنه؛ عباس با اون وضع رو زمین افتاده باز این بدن میترسن .. کسی جرأت نکرد بیاد جلو ببینه چی شده کاره عباس تموم شده یانه ‌.. همه منتظرن ببین ابی عبدالله چجور حرف میزنه.. میگن دیدن تا خم شد رو زمین ، دست به کمر گرفت .. گفت : *الان انکسر ظهری* دیگه کمرم شکست .. *فبكى بكاءً شدیداً عالیاً ..* هرچی بلند بلند ناله میزد گریه میکرد ، برای اینکه گریه حسین به دل بعضی از اینا اثر نکنه یه مرتبه دستور داد گفت همه کف بزنید .. همه هلهله کنید..

میگن یه نفر تا ابی عبدالله کنارِ بدن نشست هی میگفت واعباسا .. یه مرتبه یه نانجیب گفت : های حسین چیشد اون عباست که بهش می نازیدی؟.. علمدارت چیشد؟..  یه نفر از اون طرف بلند شد داد زد گفت علمدار رو زمین افتاد هرکی میخواد سمت خیمه ها بره دیگه میتونه .. یه مرتبه دیدن ابی عبدالله دستُ و پا گم کرد .. عباسم هی داره خودشُ رو زمین تکون میده گفت داداش برو ‌..

گر بمانم به حرم پس که تو را جمع کند؟

پیش تو گر که بمانم حرمم را چه کنم؟

هرچه گشتم منِ سرگشته سرت نیست که نیست

نه سری مانده تو را ، نه قد و بالا چه کنم

عضو عضو بدنت رابه کناری چیدم

تازه اندازۀ اصغر شدی سقا چه کنم

مَحرَمَم خیمۀ من پر شده از نامحرم

گر به غارت برود زیورِ زن ها چه کنم

ای به قربان سرت فکر سر بازارم

گربه به بازار رود زینب کبری چه کنم

فرمود هر سواری بخواد از اسب به زمین بیوفته اول دستاشُ جلو میاره صورت آسیب نبینه .. اما برای گریه کنام بگو تمام تنم پر از تیر بود .. تیر توی چشمم دست در بدن نداشتم .. وقتی با عمود آهن به فرقم زد .‌.

یاعباس ..

رباب تویِ خیمه میخونه لالایی

هنوز داره اون داره میگه با آب میایی

دو تا دستات اینجاست خودت پس کجایی؟..

یاعباس ..

هنوز باورم نیست کنارت رسیدم

از اون قامتِ پهلوانِ رشیدم

روی خاکا چیزِ زیادی ندیدم

کنار تو آخر قدم خم شدعباس

چجوری زدن که تنت کم شد عباس

میدونی که راهی به جز این ندارم

سرت رو نگه دار تیر و در بیارم

اباالفضل .. اباالفضل ..

یاعباس ..

پاشو تا ببینن هنوز لشکری هست

پاشو تا تویِ خیمه ها دختری هست

پاشو تا که روی سرها معجری هست

یاعباس ..

پاشو تا رقیه نرفته خرابه

از الان رو با زوی زینب طنابه

ته این اسرات به بزم شرابه

پاشو تا نبینی رو نیزه سرم رو

زیرِ سم اسبا تنِ دخترم رو

پاشو تا کسی چشم به خیمه ندوزه

پاشو تا تو آتیش رقیه نسوزه

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1117 زمان : نظرات (0)

 

یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ

همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است

چرا که حضرتِ مشکل گشا اباالفضل است

دو دست داده به راهِ خدا و پس چه عجب

اگر که معنیِ دستِ خدا اباالفضل است

به جمله جملۀ یا كاشِفَ الْكَرْوب قسم

که استجابتِ صدها دعا اباالفضل است

جانم اباالفضل.. چقدر منتظرِ همچین شبی بودم شبِ عباس بیاد .. به همه میگم نوکر اباالفضلم .. خدا ما رو از سایۀ دستِ بریده اش جایِ دیگه نبره ..

نمونه است اباالفضل و درِ مسیرِ حسین

کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است

از ابتدا به من آموخت مادرم تنها

دوایِ دردِ گرفتارها اباالفضل است

چه ترس دارد از آتش ، چه ترس از دوزخ

اگر شفاِعتِ هر شیعه با اباالفضل است

فردایِ محشر تو اون شلوغیا میگن همه چشمارو ببندین سر هارو بندازین پایین

چه خبره؟.. همه کارۀ محشر میخواد بیاد .. میخواد مادرمون فاطمه بیاد .. وقتی بی بی واردِ محشر میشه پیامبر میگه عزیزِ دلم برا شفاعت چی آوردی؟.. میفرماید دست بریدۀ عباس بسنده میکنه..

چه ترس دارد از آتش ، چه ترس از دوزخ

اگر شفاِعتِ هر شیعه با اباالفضل است

خود امام زمان گفته است می آید

به مجلسی که در آن ذکرِ یا اباالفضل است

بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان(عج)

ببین که بر لبِ آقایِ ما اباالفضل است

فیض ببرن همه گذشتگان ، اونایی که سال های قبل با ما بودن ، سینه میزدن ..:

سقای دشت کربلا ، اباالفضل ..

دستش شده از تن جدا ، اباالفضل ..

خواهرا و برادرا با آقاتون حرف بزنید .. خودش فرمود هر وقت خواستید روضۀ منو بخونید اینطور بخونید :هر کی میخواد از بلندی رو زمین بیوفته ناخودآگاه دستشُ جلو میاره .. من دست نداشتم

تیر به چشمم بود .. یا الله ..

چو دید تشنۀ لب هایِ خشکِ او دریاست

به آب خیره شد و ناله اش زِ دل برخواست

که آب از چه نگردیدی از خجالت آب

تو موج میزنی و تشنه یوسفِ زهرا

ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر

ز یک طرف حرم بانگ العطش بر پاست

قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نونشم

که در تو عکس لب خشک سیدالشهداست

ز خون دیدۀ من رویِ موج بنویسید

که از تمامی طفلان تشنه تر سقاست

خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم

سکینه را که لبش خشکُ دیده اش دریاست

درون بحر همه ماهیان به هم گویند

حسین تشنه و سیراب وحشیِ صحراست

نوشته اند به لب هایِ خشک من ز ازل

که تشنه کام گذشتن زِ بحر شیوۀ ماست

ز شیرخواره برایت پیام آوردم

پیام داده که ای آب غیرت تو کجاست؟

صدای نعرۀ دریا به گوش جان بشنو

که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست

سلام خالق منّان سلام خیر النّاس

سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس

دیدی یکی که مضطرِ ، وقتی یه کاری بهش میگن هی با خودش مشق میکنه تا اون کارُ انجام بده ..

مشکُ به دست گرفت اومد کنار شریعه هی می گفت عباس عجله کن علی اصغر داره بال بال میزنه .. همه بچه ها منتظرن عمو آب بیاره ..

با یه عشق و امیدی مشکُ زد تو آب بعضیا میگن آبُ رو دست گرفت یادِ لبایِ تشنۀ حسین افتاد .. ای آب خیلی بی معرفتی .. اسب تربیت شده است تا صاحبش آب نخوره ، آب نمیخوره .. خواست یه کاری کنه این حیوان آب بخوره مشکُ تو آب زد ... مشک خشکیده رو نرم کرد آروم آروم آبُ ریخت

صدا بلند شد .. نگاه عباس سمت خیمه هاست ، همچین که مشکُ برداشت از شریعه بیرون زد ..

یه عده ای کمین کرده بودن .. چهار هزار تیر انداز .. دستِ راست عباسُ قطع کردن .. گفتن الان کارش تمومه ... اما لشکر حیرون موندن دین یه دست دیگه مشکُ گرفت .. عباس هرجور شده آبُ باید برسونی خیمه .. رباب داره دق میکنه .. عباس تو قولت قوله .. دست دیگه شُ بریدن .. خم شد با دندوناش مشکُ گرفت .. اما یه جا امید عباس نا امید شد ..

میدونی کجا؟.. یه وقت دیدن تیر اندازا دارن مشکُ تیر میزنن .. این مشک آروم آروم سبک داره میشه .. تیر تو چشم شه .. دست تو بدن نداره .. سر و صدا بلند شد گفتن عباسُ سپه سالارشُ زمین انداختیم .. تو اون گرد و خاک .. تو اون شلوغیا .. خاک و خون گل درست کرد .. داره هی بازو شو زمین میکشه .. یوقت شنید یکی آروم آروم داره جلو میاد .. همچین که رو زمین افتاد .. بازوهاشو رو زمین میزد .. تیر به چشمشه .. یه وقت حس کرد یه نفر پاشو رو پایِ عباس گذاشته .. گفت بلند شو مگه تو همونی نبودی که لشکر جرات نمیکرد به سمتِ خیمه بیاد از ترس تو .. بلندشو ببینم عباس تویی؟..

فرمود : نامرد موقعی اومدی که من دست در بدن ندارم .. گفت اگه تو دست نداری من دارم.. عمودُ بالا برد .. یجوری به فرقش زد .. وقتی سرها رو بالا نیزه زدن یه سر رو نیزه بند نمیشد ..

حسین ....

تو رویِ خاک پا کشیدی عزیزم

تنهاییِ منو دیدی عزیزم

با این خجالتی که تو چشاتِ

داری خجالتم میدی عزیزم

دارم تمنا میکنم اباالفضل

چشامُ دریا میکنم اباالفضل

خودم میرم از زیرِ پایِ لشکر

دستاتُ پیدا میکنم اباالفضل

رسیده مادرم تو رو خدا پاشو بریم حرم

به خاطر رباب به خاطر اشکای دخترم

پاشو یه کاری کن ببین محاصره ام

پاشو بریم حرم عمویِ خیمه

نزار بریزه آبرویِ خیمه

بعد زمین خوردن تو یه لشکر

نگاهشون رفته بسویِ خیمه

بالاسرت خیلی حالم خرابه

دارن میخندن عزیزم به نالم

داری منو تنها میزاری اما

دلت میاد اسیر بشه سه سالم؟؟

ببین قیامته ، حرم آمادۀ اسارتِ

تنها چیکار کنم هرکسی اینجا فکر غارتِ

سرشو بالا آورد ، هر کسی از صبح رو زمین افتاد حسین آورد تو خیمۀ دارالحرب .. لب ها مثلِ ماهی بهم میخوره .. صورت خاک آلوده ، گفت آقا من تا حالا رو حرفت حرف نزدم .. گفت آقاجان اگه میشه منو سمتِ خیمه ها نبر .. عزیزم علی اکبرُ با اون وضعیت برگردوندم خیمه چرا میگی نه؟؟ ... گفت آخه از رویِ بچه هات خجالت میکشم .. (من یه چیز میگم نمیدونم چیکار میکنی!!..) فرمود: فاطمه جان یه عده ای میان مرداشون برا حسینت مثلِ زن جوان مرده داد میزنن!..

گفت آقا گریه م برا این نیست که دستمو بریدن ، چشممُ تیر زدن .. گریه م برا اینه من که نوکر شمام رو زمین افتادم شما بالاخره اومدی سرمو به دامن گرفتی اما ساعتی دیگه تو گودال .. تو تک و تنهایی .. کی سرت رو به دامن میگیره؟..

میخوام بگم اباالفضل ، سر حسینُ دامن نگرفتن ، سر حسینُ دست به دست گردوندن ..

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 659 زمان : نظرات (0)

 

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت

بر چهره‌ی حسین ، همان دم اثر گذاشت

درجا آقامون پیر شد ...

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت

حسین آقام آقام آقام آقام ...

بعد عباس ، حسین غریب شد ...

حسین .. غریب کربلا حسین

حسین .. غریب کربلا حسین

همه باهم زمزمه کنیم جان اباعبدالله .. حسین..

روضه خونایی که توی مجلس هستید صدای منو می‌شنوید ، روضه هایی که من و شما می‌خونیم به اندازه‌ی اخلاص و توجه و معرفتمون اثرگذاره... اما هرجا دیدی روضه‌ت نمیگیره از همون روضه هایی بخون که خودشون خوندن .. عین کلمات خودشونو استفاده کن .. اونوقت ببین چه آتیشی به مجلس میفته .. من بشینم کنار امشب حسین روضه بخونه ..

أخا .. ألان إنکَسَرَ ظَهري

این عبارت رو باید اهل علم جلسه برامون معنی کنند که عبارت « وَ قَلَّت حیلَتي » یعنی چی ..چه بلایی سر آقامون اومده ... چی شد که دیگه نتونست از جا بلند بشه ..چی شد که هی دور خودش می‌چرخید ..حسین گفت داداش بیچاره شدم ..

ألان إنکَسَرَ ظَهري وَ قَلَّت حیلَتي ..

نمیدونم چیکار کنم ...چاره ساز همه بیچاره شده ..

حسین آقام آقام آقام آقام ...

 

خوش به حالتون ، چشماتون سالمه دارید برای آقا گریه میکنید ..گفت حسین جان ، این تیر رو بیرون بیار ..امشب به این سادگی شعر نمی‌خونم ..شب تاسوعاست ..

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت

بر چهره‌ی حسین همان دم اثر گذاشت

یازهرا مددی

شد پاره مثل چشمهای تو عباس ، مشک آب

یعنی چی ؟! چی داری میگی ؟! تیر اگر اصابت هم بکنه فقط سوراخ می‌کنه .. اما حواست نیست ، پیکان داره .. وقتی وارد میشه فقط سوراخ می‌کنه ، حالا گفته تیر رو بیرون بیار ..

حسین با یه دست تیر رو گرفت ، با یه دست قلبشو .. یا زهرا ..

آقا تنهاست دیگه هیچکس نیست ، نه زینب ، علی اکبر ، نه قاسم ، تنهای تنها ، دید عباس رو نمیتونه برگردونه ، دهنه‌ی ذوالجناح رو گرفت برگشت ..

رفقا شما خیال میکنید وقتی حسین رفت ، دشمن هم رفت توی خیمه‌هاشون ؟! ..دیگه حرفمو گفتم دیگه ... هرچی شد

عباس رو بستن به یه نخل ..تیر اندازان با تیر ...نیزه زنان با نیزه ...تبر به دستا با تبر ...

یکبار اینقدر زدند  ... نخل افتاد ، بستند به یه نخل دیگه ...

حسین ... کسی آروم نباشه ها ... شب تاسوعای ابی عبدالله ... روضه قمر بنی هاشم ... اینجا نباشیا کربلا باش ... حسین ...

خوش به حالتون وقتی رفقاتون خودشون رو میزنند ، شما هستید دستشو میگیرید ، مواظبت میکنید ... اما ....

ابی عبدالله که برگشت یه دست به عنان ذوالجناح ، یه دست به کمر ، سکینه دوید توی خیمه بچه ها ، گفت دیگه کسی اسم آب نیاره ، دیگه عمو نداریم ... تو خیمه ها کسی نبود دست کسی‌رو بگیره ... لطمه به صورت می‌زدند ، گیسوان می‌کشیدند ...

حسین ....

از همه‌ی حرفام گذشتم ...

امام زمان ، آقا جانم ، شما خودتون فرمودید ببین کجا روضه‌ی عموجانم عباس خونده میشه ، منم توی همون خیمه هستم ...

پسر نرجس خاتون ... کجا نشستی ، برای عموجانت گریه می‌کنی ...

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 901 زمان : نظرات (0)

 

تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم

شانه خالی مکن از بار سفر همسفرم

انقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی

شده اعضایِ تو پاشیده شبیه جگرت

به خداوند که غارت زده ام بعد از تو

سرم آماده ی ذبح است فتاده سپرم

آسمان بر سرم آواره شدی میبینی

تکه تکه به زمین ریخته ای ای قمرم

دوش تو جایِ رقیه ست پر از تیر شده

رحم بر چشم تو او کن و چشم ترم

با جوانان بنی هاشم علی را بردم

دست تنها تن پاک تو چگونه ببرم

سفت کردم خواطین گره ی معجر را

همه دلشوره گرفتن ز طرز خبرم

رفتی و بی سر و پاها همگی شیر شدند

فاطمیاتِ حرم بعد تو تحقیر شدند

پای آن پیکر پاشیده ی تو پیر شدند

با عقیله سر یک پوشیه درگیر شدند

دیدی با رفتنت ، چه خاکی شد سرم

دشمن چه بی حیا ، داره میره حرم

اینا از ما یه چیز میخوان

این قوم فتنه خیز میخوان

 که بعدِ تو بزارم بگم

 اینا از ما کنیز میخوان ..

تا حالا تو دنیا کسی ندیده من گریه کنم

ولی برا غربت تو حالا میخوام زار بزنم

گفتی بودی علمداری کنم ولی نشد ..

برای شش ماهت کاری کنم ولی نشد ..

تو و گریه منو خجالت ، علم رو زمین

همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین

هر کاری کردم آب و ببرم ولی نشد ..

شده به قیمت دست و سرم ولی نشد ..

داره زینب میره اسارت حرم رو ببین

همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین

شیر افتاد و هزاران گرگ در دور و برش

هر که آمد نیزه ای میکاشت رویِ پیکرش

کار دنیا را ببین کارش به مشک افتاده است

او که اقیانوس هم زانو زده در محضرش

مشک را تا خیمه ها هر طور میشد رساند

حرمله نگذاشت با تیری که زد بر ساغرش

زینب کبری همان کوه حیا مجبور بود

بعد سقا بیشتر باشد به فکر معجرش

روضه ی علی از کنار خیمه میبینید حسین

در کنار علقمه می پاشد از هم لشکرش

غیرت الله است یعنی میرود بر نیزه ها

تا که باشد چند روزی سایه بان خواهرش

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 2373 زمان : نظرات (0)

 

تا روی خاک پا کشیدی برادر

ان شاءالله هیچوقت برادرت جلوت جون نده ها

تا روی خاک پا کشیدی برادر

تنهایی منو دیدی برادر

با این خجالتی که تو چشاتِ

داری خجالتم میدی برادر

دیدن هی پاهاشُ جمع میکنه   هی خودشئ جمع میکنه

دارم تمنا میکنم ، اباالفضل

چشامُ دریا میکنم ، اباالفضل

خودم میرم از زیر پایِ لشکر

دستاتُ پیدا میکنم اباالفضل

 چرا دستاتُ پیدا میکنم؟! آخه این دستا قیامت سبب شفاعت امت مادرمه مادرم با این دستا کار داره ..

رسید بالاسرش ، شاید درست نباشه این لفظ شاید به دور از شان امام باشه اما ببخشید دیگه واژه ای نبود این داغ انقدر سنگینِ نوشتن ابی عبدالله گریه زیاد کرد کربلا ..

کنار بدن قاسم جوری گریه کرد از حال رفت بالاسر علی اکبر بلند گریه میکرد وَ رَفَعَ الْحُسَينُ،صَوْتَهُ بِالْبُكاء اما بالاسر عباس دیگه گریه نمیکرد داد میزد .. صرخ الحسین .. چی میگفت؟!..

رسیده مادرم ، تورو خدا پاشو بریم حرم

بخاطر رباب ، بخاطر اشکای دخترم

این دوتارو من کاری ندارم ، این دوتا خیلی اذیت نمیکنه گرچه روضه ست ، اما بعدیش جا داره آدم داد بزنه بعدیشو غیرتی گوش میده

رسیده مادرم ، تورو خدا پاشو بریم حرم

بخاطر رباب ، بخاطر اشکای دخترم

پاشو یه کاری کن ببین محاصره ست حرم

ببین همه دور حسین حلقه زدن .. ببین دارن به خیمه ها نگاه بد میکنن ..

پاشو بریم حرم،  عمویِ خیمه

نذار بریزه آبرویِ خیمه

بعد زمین خوردنِ تو یه لشکر

نگاهشون رفته به سوی خیمه

بالاسرت خیلی خرابه حالم

دارن میخندن عزیزم به نالم

داری منو تنها میذاری اما

دلت میاد اسیر بشه سه سالم!

ببین قیامتِ ، حرم مهیای اسارتِ

تنها چیکار کنم ، حرمله اینجا فکر غارتِ

دارن میرن حرم ، ببین قیامتِ

یه ساله یه عده منتظرِ امشبن .. یه عده منتظرن شب تاسوعا برسه .. بذار راحت بگم حتی یه عده فردا شب خیلی حال گریه ندارن ، میره تا ظهر عاشورا فردا شب سنگینیِ شب دعا و شب مناجاتُ شب قرآنُ شب احیاس .. اما امشب شب گریه ست ..

سقایِ دشت کربلا اباالفضل

دستش شده از تن جدا اباالفضل

حیفم اومد ؛ شب تاسوعا شب ساعتُ زمانُ خستگی نیست . حرم اباالفضل میری نگاه به ساعت میکنی مگه !! اصلا زمانُ نمیفهمی ..

رسید کنار شریعه ، دست برد زیر آب (خیلی این چند بیت بهت میچسبه تورو خدا دل بده) حیفه شب تاسوعا از دستت بره ..

دریا کشید نعره ، صدا زد مرا بنوش

عباس به آب رو نزد آب رو زد به عباس .. آب التماس میکرد یه ذره لباتُ تر کن

دریا کشید نعره صدا زد مرا بنوش

غیرت نهیب زد که به دریا بگو خموش

وقتی که آب را به رویِ آب ریختی

آمد چو موج در جگرِ بحر خون به جوش

عبارت میگه ورمل الماء علی الماء .. سوال دارم ، چرا نفرموده چرا نمیگه ابی عبدالله آبُ ریخت رو آب؟! ورمل الماء علی الماء یعنی آبُ آوورد بالا محکم زد رو آب به قول یه اهل دلی میگفت انگار میخواست به آب یه سیلی بزنه

وقتی که آب را به رویِ آب ریختی

آمد چو موج در جگرِ بحر خون به جوش

گفتی به آب ، آب چه بی غیرتی برو

بی آبرو ، به ریختن آبرو مکوش

آوردمت به نزدِ دهان تا بگویمت

بشنو که العطش رسداز خیمه ها به گوش

تو موج میزنیُ علی اصغر از عطش

گاهی به هوش می آید گاهی رود زِهوش

در آب پا نهادمُ بر خود زدم نهیب

گفتم بسوز از عطشُ آب را منوش

باالله بود زِ رشته‌ی عمرم عزیزتر

این بند مشک را که گرفتم به روی دوش

یکی از القاب اباالفضل ،اَبَاالقِربَه ست ..  چرا به عباس میگن اَبَاالقِربَه ، یعنی پدر مشک چرا به عباس میگن پدر مشک ؟! چون وقتی دستاشُ زدن مثه پدری که بچشُ بغل میکنه مشکُ داد تو شکمش خودشُ انداخت رو مشک همه‌ی حواسش به مشکِ مبادا این مشک پاره بشه ..

نوشتن چهار هزار تیر انداز نه تیرانداز معمولی نه سرباز معمولی .. موکلین شریعه چهارهزار تیرانداز آموزش دیده بودن .. رو کنده ی زانو همه یه هدف داشتن .. الله اکبر ..

اون شمر ملعونُ اون شبث ملعون گفتن نباید این آب به خیمه ها برسه .. هرکی هر کاری میتونه بکنه .. کار به جایی رسید من این یه جمله‌ی مقتل بیچارم میکنه یه مرتبه دیدن فَوَقف العَباس مُتَحیِرا .. دیدن عباس متحیر ایستاد .. چرا متحیر؟! یک نگاه کرد دید مشک آبُ زدن .. آب داره رو خاک میریزه .. دیگه جلوتر نرفت نمیتونه برگرده دست نداره مشک نداره نمیتونه جلو بره چه کنه متحیر شد ..

این یک تیکه‌ی مقتلُ کار دارم ، توروخدا نگاه به صدای من و سینه‌ی خسته‌ی من هرکی هرجوری میتونه من هیچی نگه نمیدارم برای فردا شب همین امشب شب عاشورایِ ما است جوری برای عباس بمیریم که هیچکس نمرده ..

یک نگاه کرد دید دیگه راه به جایی نداره نه شمشیری نه نیزه ای نه مشکی نه آبی نه دستی ، شمر ملعون گفت آب تموم شد قصه ش ، دستم که نداره .. برید کار عباس رو تموم کنید .. اینو مقتلُ العباس مینویسه .. میگه میرفتن عده عده میرفتن دور عباس بدون شمشیر بود اما فرار میکردن .. شمر یقه‌ی یکی رو گرفت گفت مگه نمیگید دست نداره مگه نمیگید مشک آبشُ زدن مگه نمیگید بدن پر از تیره پس چرا کارشو تموم نمیکنید ؟! از اسب نمیندازیدش پایین .. از مادرش عذر میخوام یه نانجیب گفت شمر دست نداره شمشیر نداره اما دوتا چشم داره .. یه جوری نگاه میکنه زهرت آب میشه .. هیچکس جرات نداره جلو بره تا این چشما هست تا شنید چشماش هست ، صدا زد حرمله بیا .. یه کاری میکنم دیگه جایی رو نبینه .. تیرُ زد .. سر عباس رفت عقب .. یه جمله بگم روضه رو خوندن به جایی رسوندن که کلاه خود افتاد سر برهنه شد یه جمله میخوام بگمُ باهم داد بزنیم لا اله الا الله

عبارت مقتل اینو میگه ففلق حامته .. یه جوری عمودُ زد تا ابرو متلاشی شد .. از بالای اسب ...

یه سول دارم وقتی با صورت خورد زمین ، تیر کجا رفت .. سر عباسُ متلاشی کرد .. حسین ...

وقتی ابی‌عبدالله رسید یک دقیقه منو نگاه کنی من حرفمو زدم هر شهیدی که میومد بالاسرش با یک دست سر رو از روی خاک برمیداشت اما رسید کنار عباس آروم شمشیرشُ گذاشت زمین سرُ گذاشت رویِ زانوهاش .. یک نگاه کرد دید یک چشم با تیر از بین رفته .. تیر رو آروم از چشم زخمی در آوورد .. با گوشه‌ی آستین خون هارو پاک کرد .. دید چشم سالم داره گریه میکنه صدا زد تو چرا گریه میکنی من بی برادر شدم ؟! (من باید گریه کنم تو چرا گریه میکنی)

یه جمله گفته منو بیچاره کرده گفت حسین دارم برای شما گریه میکنم چرا برای من ؟! آخه الان شما سر منو از روی خاک برداشتی .. اما یک ساعت دیگه .. هیچکس نیست سر شما رو برداره ....حسین ...

عباس جان حق داشتی گریه کنی آقا حق داشتی گریه کنی هیچکس نبود سر حسینتُ برداره .. یه خواهر داشت زینب اومد برسه سر رو برداره ، اما دیر رسید به گودال .. وقتی رسید که

سری به نیزه بلند است در مقابل زینب

هر کی گره به کار داره .. شبِ باب الحوائجِ .. بیار دستتُ بالا .. فرمود هرجا روضه ی عموجانم عباس رو بخونن میام .. بیار دستتُ بالا :

یا صاحب الزمان .. یا صاحب الزمان ..

 

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1545 زمان : نظرات (0)

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

چه قدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد

تیرِ نامرد اگر مانع مشکم میشد

میشد این آب شود چشمۀ زمزم که نشد

سعی کردم که نیفتم زِ رویِ اسب ولی

ضربِ آنقدر شتابان زد و محکم که نشد

بگو از من به رقیه که حلالم بکند

به خدا بعضی ها تو جمع ما هستن ، بعضی هایِ دیگه یه حساب دیگه روشون میکنن .. مثلاً میگن فلانی دیگه ردخور نداره کارُ بسپار بهش برو ، تا آخرش انجام میده. بچه ها هم همچین که مشکُ آوردن گفتن برید دیگه بخابید .. عباس با آب برمیگرده .. همینطور که زمین افتاده بود گفت حسین جان میشه بی ادبی کنم. گفت چیه عزیز دلم داداشم، گفت تا حالا یاد داری ازت چیزی خواسته باشم؟ نه عباسم ؛ ولی حالا ازت یه خواهش دارم . چیه عزیزِ دلم؟ داداش یه قولی بهم بده . حسین جان بدنمُ از اینجا تکون نده .. من نمیتونم تو چشمایِ بچه هات نگاه کنم ...

رد خون دستِ ساقی هنوزم رو لبه مشکه

گریه هایِ مشک پاره شبیه بارونِ اشکه

شونۀ زخمیِ نخلی شده تکیه گاه سقا

سویِ خیمۀ ربابه آخرین نگاه سقا

جایِ بوسۀ علی رو همۀ تیرا شمردن

آبرویِ پهلونُ کنار علقمه بردن ..

حسین داره برمیگرده ، اما چجوری ؟ پیاده، سواره اسبم نیست. افسار اسبُ گرفته .. خمیده خمیده  داره میاد .. این عمی العباس ؟.. یهو دیدن حسین بغضش ترکید .. خیمۀ عباسُ عمودشُ کشید .. این خیمه نشست .. بچه ها برید آمادۀ اسیری بشید .. ای حسین ..

هر چقدر که دوست داری اربعین تو مسیرِ نجف تا کربلا قدم بزنی ، با همۀ وجودتِ شب تاسوعا رو گریه کردی. ان شالله اربعین پایِ پیاده از نجف تا کربلا هر قدمی که برمیداری یه حسین میگی .. شبِ عباسِ .. کسی هست بی حاجت اومده باشه؟..

هرکی گرفتاری داره ذکر اباالفضل میگیره ..

امشب امتحان کن یه یا اباالفضل بگو حاجتت رو مدنظر بیار ، دستت رو بیار بالا با همۀ وجودت ناله بزن یا اباالفضل ...

جگرگوشه من ، دوست دارم عباس

یه چند تا سفارش ، واسه ت دارم عباس

غلامِ حسینی ، یدت باشه مادر

مبادا یه بارم بگی بهش برادر ..

*امشب شب آروم گریه کردن نیستا ، امشب ارمنی هام داد میزنن ..*

نزار غم بشینه ، به احساسِ زینب

تو باید که باشی سپر واسه زینب

باید که همیشه بمونی باهاشون

یادت باشه که قول دادی به باباشون

*یادته که علی صدات کرد، گفت همه بچه ها برن بیرون ، عباس تو وایسا کارت دارم .. زینبم توام بیا .. عباسم پسرم عزیزِ دلم*

عباس آرامش حسینم

سردار ارتش حسینم

نگذار تنها بشه حسینم

بهت قول میدم که ، دلی غم نبینه

قدِ زینبت رو نامحرم نبینه

نزارم مسیرش ، بیفته به بازار

نزارم بشه باز ، غمِ کوچه تکرار

تا من زنده باشم ، دلی خون نمیشه

گلِ باغ زهرا ، پریشون نمیشه

رقیه چشاش خیسِ بارون نمیشه

علی اصغرت جان و بی جون نمیشه

مادر ، سنگِ تموم میزارم

حتی ، وقتی که دست ندارم ..

مشک و با دندونم میارم ..

ای حسین.....

*خیلی ها امشب ، با یه حاجت هایی اومدن .. خیلی از شعرا تکراریه ، اما شب تاسوعا که میشه تکراری نیست. باید خوانده بشه .. باید باهاش اشک ریخته بشه .. بخونید شما هم : ..

سقایِ دشتِ کربلا اباالفضل اباالفضل

دستش شده از تن جدا اباالفضل اباالفضل

اُم البنین در کربلا نبودی ، واویلا واویلا

بر فرق عباست زدن عمودی ، واویلا واویلا

قد حسین بن علی تا شده ، واویلا واویلا

پایِ عدو به خیمه ها وا شده ، واویلا واویلا

بچه های رزمنده هستند من بی ادبی میکنم کربلایِ یک نوشتن رمز عملیاتُ که اعلام کردند «یا اباالفضل العباس ادرکنی» همۀ بچه هایِ رزمنده دیدن این قمقمه ها رو دارن باز میکنن .. آب ها رو رویِ زمین ریختن ..

زشته رمزِ عملیات یا اباالفضل باشه ما آب بخوریم .. میگه وقتی آمدیم نگاه کردیم رو زمین افتاده بودن این لبها خشک بود .. همچین که دست برد زیرِ آب این آب ها رو بلند کرد مقابل صورت فذکر عطش الحسین .. یادِ تشنگیِ بچه هایِ حسین افتاد .. یادش نمیره تو خیمه ها همه این دامن ها رو بالا زده بودن ، این شکم ها رو روی مشک هایِ نمناک گذاشتند .. همه منتظرن عمو آب بیاره .. آبُ رو آب ریخت ، مشکُ پر کرد. سمتِ خیمه ها به تاخت داره میره .. بچه ها صبر کنید عمو داره میرسه .. همینطور از گوشه هایِ چشم یه نگاه به سمت خیمه هایِ حسین ،  رباب صبر کن دارم میرسم .. همچین که داره به تاخت میاد ، یه نفر داد زد اگه یه قطره از این آب ها به خیمه ها برسه ، یه نفر از ما زنده نمی مونیم ..

همه دورشو گرفتن ، (دیگه ساکت نباید باشیا ..) یه نفر پشتِ نخلستان ها کمین کرده .. آروم آروم (همه میترسن ، شیر حیدرِ) آروم آروم پنهان شد ، اومد جلو ، شمشیر و بلند کرد دست راستُ زد ..  وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی، اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی .. دست از حسین بر نمیدارم ... اومد جلوتر دیگه دست نداره .. خدا عباسُ کمک کن ، آبرویِ عباس نره .. اومد جلوتر ، یه نفر دیگه شمشیر و بلند کرد دست چپ و انداخت .. این مشک رو به دندان گرفت .. تصور کنید بیچاره میشید .. رو اسب نشسته ، همینطور افسارِ اسبُ با پاها گرفته .. مشکُ هم به دندان ، دیدن نمیتونن کاری بکنن .. اون نانجیب بلند شد گفت من میدونم چطور زمین گیرش کنم .. تیر و کمانُ برداشت .. همچین که این تیر به این مشک خورد ،یه آهی زیرِ لب کشید ..

آه .. مادر جان کجایی ببینی آبرویِ پسرتو بردن

حرم از داغ تو دیگر دل ما سر دارد

هیچ کس نیست که بعد از تو علم بردارد

جبرئیل است که افتاده زمین یا که تویی

چقدر پیکر صد پارۀ تو پر دارد

گر سرت را سر زانو بکشم میریزد

سر تو بس که جراحات مکرر دارد

به که گویم که علمدارِ رشیدم حالا

قامتی با قد یک طفل برابر دارد

*بعضی از حرفها برا عاشورا و تاسوعاست ، تذکرة الخواص آمده ابن جوزی نقل می کند ، میگه همچین که زمین افتاد حرمله یه عده رو جمع کرد ، گفت بیایید بریم دورش .. همه آمدن دورِ این شیرِ حیدر حلقه زدن .. (تصور کن ، یه شهیدی افتاده همه جمع شدن .. همه دارن میزنن .. این عالِم میگه ، این قدر عباسُ با شمشیرُ نیزه زدن دستها که هیچ .. این عالم میگه پاها هم از بدن جدا شد)

علی اکبرُ ابی عبدالله عبا را پهن کرد این بدنُ برگردوند خیمه .. عباس بود کمکِ حسین کنه .. اما دیگه الان نه عبا داره .. نه کسی هست کمک حسین کنه .. تا اومد ، یه نگاه به عباسش کرد ، همینطور متحیر به این بدن داره نگاه میکنه*

یک نفر گفت چرا دست گرفته به کمر

یک نفر گفت حسین داغ برادر دارد

گر تو اگر پا نشوی نوبت گودالِ من است

شمر پیش نظرت دست به خنجر دارد

ولدی گفت به تو مادر من ایوالله

همه دیدن که عباس دو مادر دارد

گفت عباسم ، دیدی مادرمُ ؟ گفت آره برادر دیر رسیدی حسین ..

وقتی رفتی آروم آروم

من شدم غریبُ مظلوم

غم می بارید از سر و روم

وقتی دستاتو بریدن

صدای مادرم اومد

یهو گفت آخ زخم بازوم ..

عباس ،دیدی چطور دست به کمر گرفته بود

عباس ،چادر نخ نماشُ سرگرفته بود

عباس ،دستی نداشتی اشکشُ خوب کنی پاک

عباس ،واسه همین بازوتُ میزدی رو خاک

آره حسین .. دیدم همینطور دست به کمرش گرفته .. هی صدا میزنه: پسرم .. منم میخام ادب کنم نمیتونم از جام پاشم .. ای حسین ..

همچین که اومد کنارِ این بدن (حرفه آخرم باشه)آقاجان من از شما معذرت میخام، نمیخواستم این روضه رو بخونم اما یاد اون داستان افتادم به آن بزرگوار که خواننده بود گفت چرا روضه ما رو نمیخونی؟ آقا اومدبارها خواندن گفت نه اینجوری که من میگم روضه بخون ..

یه نفر که بالا بلندی باشه ،تیر تو چشم رفته .. یه چیزی تو چشمت بره اذیت میشی ،میخای سریع دست بزنی .. این تیرُ بینِ دو زانو قرار داد .. تیرُ از چشم میخاد دربیاره .. کلاه خود از رو سر ، زمین افتاد. اون نانجیب از دور رسید ، عباسی که میگن تویی؟.. گفت آی نامرد ، یه موقعی اومدی عباس دست به بدن نداره(خاک به دهن من اگه شب تاسوعا نبود نمیگفتم اما چون شب تاسوعاست از امام زمانم معذرت میخام) گفت تو دست نداری ، من که دارم .. این عمودُ بلند کرد .. آورد بالا .. حسین از دور ، نزن نامرد .. زینب از دم خیمه ، نزن نامرد .. رقیه داره میگه نزن نامرد .. یهو این نامرد عمود آهنُ زد صداش بلند شد اَخا .. حسین ..

 

تعداد صفحات : 8

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 355
  • آی پی دیروز : 555
  • بازدید امروز : 1,718
  • باردید دیروز : 6,424
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 47
  • بازدید هفته : 8,142
  • بازدید ماه : 71,244
  • بازدید سال : 1,113,385
  • بازدید کلی : 19,619,213