بارون اشکامون این نامه غریب میفهمه
تموم دردامون تنها فقط حبیب میفهمه
بغض صدای من کوفه نیا هنوز بی رحمه
بپوشون اصغرو این باد سرد و سوز بی رحمه
اینجا غریب و بی کسم، اینجا نیا دل واپسم؛ واویلا
خوابت رو میبینم شبا، افتاده از دوشت عبا؛ واویلا
عمامه نیست روی سرت، داره میبینه خواهرت؛ واویلا
حلقه زدند دور و برت، پیش نگاه مادرت؛ واویلا
آه و واویلا
بی تاب بی تابم غربت داره جونم رو میگیره
چشمامو روشن کن خسته شدم از این شب تیره
کاشکی نیای کوفه کاشکی یه طوری شه بگردی
میدینه میموندی اصلا چرا قصد سفر کردی
دیگه نموند آرامشی اینا، می خوان تنها بشی؛ واویلا
دورت کنن از خیمگاه، نزدیک به قتلگاه؛ واویلا
کاری کنن پر پر بشی، زخمی و زخمی تر بشی؛ واویلا
چیزی نمونده جون تو، میخوان بریزن خون تو؛ واویلا
آه و واویلا
اینجا نمیتونم تکیه کنم حتی به دیوار
من خوب میدونم سر نیزه مخفیه تو نیزار
در ها به روم بستس حتی حسین دروازرو بستن
قول شرف دادند خولی و شمر و زجر هم دستن
دریای اشک صورتم، داره میجوشه غیرتم؛ واویلا
میسوزه قلبم بی قرار، ناموستو دیگه نیار؛ واویلا
حرفش درسته خواهرت، رو نیزه ها میره سرت؛ واویلا
میمونه رو خاکا تنت، دعوا سر پیراهنت؛ واویلا
آه و واویلا