آن طائر بهشتی تنها در آشیانه / چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش شرار سینه، ذکرش ترانه ی دل / آهش به اوج افلاک اشکش بر رخ روانه
که دیده زاهدی را وقت عبادت شب / با دسته بسته دشمن بیرون برد زخانه
او با کهولت سن با قامت خمیده / این با قساوت قلب در دسته تازیانه
آن زاده پیمبر ارثیه اش از حیدر / این بود که از سرایش آتش کشد زبانه
هر چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت / دیگر نخورد یارش سیلی در آستانه
آخ که کشت منصور او را به زهر انگور / دردا که گشت خاموش آن گریه شبانه
هفتاد سال عمرش سال غم بود / هر لحظه دید بیداد از فتنه زمانه
آن عزّت رفیعش آن غربت بقیعش / جز تلّ خاک نبود از قبر او نشانه
غلام رضا سازگار