ازخون جوانان حرم لاله
خدا لاله دمیده
بابا به حرم آمده با ناله
خدا ناله ولی قد خمیده
گوید یارم نیامد
کس کارم نیامد
علمدارم نیامد
خدایا چه کنم،حالا،که من گرفتارم نیامد
بایدم اینطوری شروع بشه روضۀ ام البنینامشب، شب یه خانمی که از بچگی هر وقت روضه شنیدیم اسم تو رم شنیدم الله اکبر چند تا روضه هست از بچگی تو ذهن ما مونده یادتونه میومدن در خونه میگفتن به مادرت بگو روضۀموسی ابن جعفر ع داریم به مادرت بگو سفرۀ امام حسن ع داریم اما دست از پا نمیشناخت وقتی یکی میگفت روضۀ ام البنین داریم مادرمون بعد روضه بر میگشت ، یه کیسۀ کوچیکی همراش بود یه سیبی نون و پنیری سبزیی توش بودسفرۀ امام حسن که همش سبز بود اما صدا میکرد بیرون نرو هرکدومتون یه لقمه بخورید " چیه مادر؟ برا سفرۀ ام البنین
من با لقمۀ نون تو بزرگ شدم ام البنین
من ریزه خوار سفرۀ آقازادتم ام البنین
من پیرو گریه های توام ام البنین
یه جوری گریه می کرد ، مروان قسی القلب وایمیستاد انقد زار میزد به گریه ش نمی دونم چطور گریه می کرد هی زیر لب میگفت آخ حسین برات بمیرم