چادرت را بتكان روزی ما را بفرست
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر ای مادر
من از خاک پای تو سر بر ندارم
مگر لحظه ای كه دگر سر ندارم
مگیر از سرم سایۀ چادرت را
پناهی از این خیمه بهتر ندارم
چادرت را بتكان روزی ما را بفرست
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر ای مادر
بگیر از سر لطف جان مرا هم
ببخشا اگر جان دیگر ندارم
بخوانم به فرزندیت كه امیدی
به غیر از دعاهای مادر ندارم
مگیر از سرم سایۀ چادرت را
پناهی از این خیمه بهتر ندارم
چادرت را بتكان روزی ما را بفرست
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر ای مادر
به پروانه های سحر گفته ام
كه من هم به این سوختن راضیم
حرم میروَم باز در میزنم
اگر هم ندادند من راضیم
مرا آخرش هم كفن میكنند
ولیكن بدون كفن راضیم
غلام حسینم ولیكن مرا
بخوانی غلام حسن راضیم
حسن حسن