خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است، جگر داشته باشد
جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد
خدا به موسی فرمود: از بچه های یاد بگیر، یکی اینکه وقتی با من حرف میزنن گریه می کنن
با ما جگری هست که دست دگران نیست
از جرات ما کیست خبر داشته باشد
این جا که حرام است پریدن ز لبِ بام
رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد
تیغِ کرم تو بکند کار خودش را
هر چند گدای تو سپر داشته باشد
در فصل تو امید برای چه نبندم
جایی که شب، امید سحر داشته باشد
چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
بگشای در سینه ی ما را به رخ خویش
شاید که دلم میل سفر داشته باشد
رحمت به گدایی که به غیر تو نزد رو
هرچند که خلق تو گهر داشته باشد
گفت: موسی میری کوه طور سلام منم برسون، بگو حاجت منم بده، گفت: چشم؛ اومد بره، گفت:موسی به خودش قسم اگر حاجتم نده، رسواش میکنم؛ موسی خیلی ناراحت شد؛ اومد کوه طور، خطاب رسید، سلام دوست ما رو برسون، موسی گفت: حیا کردم آخه حرف بد زد، فرمود: نه بهش بگو حاجتت دادیم، اما به ما بگو چجوری آبروی ما رو میبری، موسی اومد دید جوونه صورت رو خاک گذاشته داره زار میزنه، موسی گفت: آی جوون خدا حاجتت داده، بگو ببینم چجوری میخوای آبروی خدا رو ببری، گفت: موسی دست راستم خودم قطع می کردم تو دست چپم می گرفتم هر چقدر طاقت داشتم به مردم نشون میدادم، می گفتم: این دست در خونه ی کریم رفته خالی برگشته....
رحمت به گدایی که به غیر تو نزد رو
هرچند که خلق تو گهر داشته باشد
خورشید قیامت چه کند سوختگان را
در شعله، کجا شعله اثر داشته باشد
ما را سرِ این گریه به دوزخ نفروشند
هیهات شرر، هیزم تر داشته باشد
ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم
باید که جنان درب دگر داشته باشد
ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست
هر چند که خود قند و شکر داشته باشد
دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو
چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد
ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت
مادر چو فراری ز پسر داشته باشد
جز گریه رهی نیست به سر منزل مقصود
این خانه محال است دو در داشته باشد
گفتی که بیایید، ولی خلق نشستند
درد است که شه بنده ی کر داشته باشد