تشنه ام روی خاک حجره دست و پامیزنم
در غریبی خود مادرم را صدا میزنم
جان ز تن رفته دیگر، چشم من مانده بر در
چشم به راه جوادم، این نفس های آخر
خون شده دیده ها، میزنم دست پا
روضه ی آخرم، روضه ی کربلا
السلطان السلطان
ای عزیز دل مصطفی من فدای شما
می کشی شیعه را از غمت یا امام رضا
شد دلت پاره پاره، می دهد پر شراره
من بمیرم آقا جان، گریه هات گریه داره
خون به روی لبت، ناله هات بی صدا
بر لبت زمزمه، ای جوادم بیا
السلطان السلطان
در نظر دارمت کربلا روضه ی خیمگاه
از حرم می رود عمه بر جانب قتلگاه
جد من بین دشمن، پیراهن رفته از تن
فاطمه دارد آن دم، راس او روی دامن
عمه ام دست خود میزند روی سر
پیش چشمش حسین میزند بال پر