loading...

آئین مستان

متن روضه شب ششم محرم,روضه شب ششم محرم,شب ششم محرم,ششم محرم,محرم,متن روضه ششم محرم,روضه ششم محرم,متن مداحی ششم محرم,مداحی ششم محرم,متن روضه قاسم بن حسن,روضه قاسم بن حسن,قاسم بن حسن,متن مداحی قاسم بن حس

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2147 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1710 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1245 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 679 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 621 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 587 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3480 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6684 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2827 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3747 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3226 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3549 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4125 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3654 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7232 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4938 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5878 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4356 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5524 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4167 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 831 زمان : نظرات (0)

 

هم پریشان حسینم هم پریشان حسن

ای به قربان حسینُ ای به قربان حسن

روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد

این یکی آنِ حسینُ این یکی آنِ حسن

هر شبی که فاطمه بر روضه هامان میرسد

هست گریان حسینُ هست گریان حسن

نه که دنیا دینمان را هم کریمان میدهد

من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن

زیر ایوان نجف دیدم که روزی میرسد

یا حسن جان مینویسم زیر ایوان نجف

هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست

بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن

نه که تنها این دوشب ،کل محرم میشوی

شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن

قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت

میرود جانِ حسینُ میرود جانِ حسن

نعره شد  إن تَنکرونی فأنا ابنُ المجتبی

تیغ را چرخاندُ گفت این است توفان حسن

شد حسن یک ضربه زد اَرزق همانجا شد دوتا

نعره زد عباس ای جانم به قربان حسن

روضه های ما همه لطف امام مجتبی ست

شکر هر شب میروم در زیرِ باران حسن

پیش زهرا ابرو داری کنیمُ آوریم

هی گلابُ دسته گل ، یاد یتیمان حسن

آقازاده امام مجتبی انقدر مودب بود هرچی ابی عبدالله بغلش میگرفت سرش پایین بود.. باباشم همینجور بود انقد کریم بود مودب بود هرچی از دهنش دراومد به امام حسن گفت ، سرشو بالاآورد گفت ای مرد تو این شهرغریبی اگه جا نداری بهت جا بدم .. گرسنه تِ بهت غذا بدم اگه رفیق نداری خودم رفیقت میشم ..

تا این وضعیتُ دید با عجله اومد مقابل عمو گفت عموجان .. شب قبلشم وقتی سوال کرد جلو همه گفت: عموجان مرگ در نزد تو چگونه است؟بلند شد سرشو  پایین انداخت صدازد عموجان مرگ در قاسم ابن الحسن(ع) احلی من العسل ..

اومدمقابل عمو عرض کرد عموجان دیگه این سینه م سنگینی میکنه .. عموجان اجازه میدی برم میدان؟.. فرمود عزیز دلم شما یادگارایِ داداشمی .. قربونت برم تو باید بعد ما مراقب زن وبچه ها باشی .. عمه ت تنهاست ، سکینه تنهاست ، مادرت نجمه تنهاست ، رقیه تنهاست .. خیلی حالش پریشون شد زودی اومد توخیمه زانوی غم بغل گرفت ، مادرش یه نگاه کرد چیشده عزیزم؟ اینجور غمت رو نبینم مادر.. چی شده مادر؟ گفت مادر رفتم از عمو اجازه بگیرم اجازه نداد .. همه دارن میرن .. گفت غصه نداره" یه مرتبه دیدن مادرش نجمه خاتون یه بقچه ای رو گره ش رو داره باز میکنه دید یه نامه ایِ .. صدا زد بگیر .. گفت چیه مادر؟گفت مگه نمیخای بری میدون؟.. مشکل توهمین نامه ست ،بگیر ببر بده به عمو بگو این نامه بابامه .. انقد خوشحال شد لبخند به لبش اومد از خیمه بیرون زد اومد پیشه عمو .. عموجان برات نامه آوردم .. همچین که ابی عبدالله همه غمای عالم تو دلشِ نامه رو باز کرد دید دست خط داداششِ ..

اول شروع کرد دست خطُ بوسیدن هی به چشمش میکشه .. هی میگه حسن جان کجایی که حسینتُ غریب گیر آوردن اونم بازن و بچه .. تو اون دست خط نوشته حسین جان من نیستم کربلا .. داداش جان اگه بودم کربلا یاریت میکردم .. حالا که من نیستم دوست دارم پسرم قاسمم شمشیر بزنه .. امرِ امامشِ باید اطاعت کنه .. صدا زد قاسم جان آماده شو ..

یه وقت ناله زنها بلند شد .. لباس رزم به تن این بچه نبود کفن تنش کردن .. شیخ جعفر شوشتری رحمت الله میگه ابی عبدالله دستشو گرفت آورد پشت خیمه .. این آقازاده رو بغل کرد انقد گریه کرد دیدن حسین(ع) غش کرده قاسم غش کرده ...

با لباسایِ سبزُ چشم سیاه

با بابات مو نمیزنی قاسم

کجا میخوای بری عزیزِ عمو

 تو علی اکبرِ منی قاسم

قربون بغضِ تو صدات پسرم

قربون اون دو تا چشم گریون

بی کلاه و زره کجا میری

اینجوری که نمیشه رفت میدون

قاسم اینا سپاهِ نامردن

هیچکی از روبه رو نمیجنگه

تیغ و نیزه که جای خود داره

اینا تو دامناشونم سنگه

حالا که بیقراره میدونی

به نرفتن نمیشه راضی ت کرد

بهت اجازه میدم بری به یه شرط

برو اما  تورو خدا برگرد

یه نگاه یه محاسنم بنداز

توی قلبم عزا بپا نکنی

من یه داغ جون رو قلبم هست

پسرم داغمُ دو تا نکنی

رفت تو خیمه آماده بشه ، عمه ها دورشُ گرفتن ، مادرش دورش اومده .. سرمه به چشمش کشدن .. کفن تنش کردن .. اباعبدالله فرمودن اگه میشه روبند رو صورتش بزنید اخه انقد خوشگله میخام چشمش نزنن ... حالا همه منتظر همه دارن دعا میخونن قاسم میخاد سوار بشه همچین که سوار شد نگاه کردن دیدن پاهاش به رکاب نمیرسه از عمو اذن گرفت رفت وسط دل دشمن ..

یه جوری جنگید همه اونایی که جمل یادشونه یاده امام حسن(ع) افتادن همه پیرِمردا دادشون دراومد یکی گفت بابا دورش کنید بنی هاشم کوچیک بزرگ نداره .. این طایفه اصغرشم اکبرِ .. این نوۀ فاطمه ست ..  این نوۀ علیِ .. الان همه رو میزنه دیدی چطور داغ بچه های ازرق شامیُ تو دلش گذاشت همه از ترسشون ریخت دوره قاسم ..

جلو خیمه همه میگفتن باریک الله قاسم ، ببین چقد قشنگ شمشیر میزنه زینب نگاه میکرد میگفت جانم حسن .. کجایی ببینی قاسمت غوغا کرد اما یه جا ناله زن و مرد بلند شد دست حسین روسرشِ .. یه وقت دیدن نیزه دارا نیز رو بالا اوردن .. یه صدا رسید به خیمه عموبیا ...

انقد زیره سمِ اسبا موند همه از ترسشون با اسبا روش رفتن صدا زدعمو استخونام .. ابی عبدالله اومد ، موقعی حسین رسید دید یه نامردی کاکل قاسمُ گرفته .. میخواست سر از بدنش جدا کنه ابی عبدالله چنان ناکارش کرد .. شیخ جعفر میگه ابی عبدالله قاسمُ بغل گرفت بیاره سمت خیمه اما همچین که حسین(ع) میورد این پاهایِ قاسم رو زمین کشیده میشد ... مرحوم شوشتری میگه اینجا دو تا حالت داره یا مصیبت انقدر سنگین بوده حسین با قد خمیده آورده خیمه ، یا انقد بدن زیره سم اسب ...

داغ مدینه دلتُ گرفته

پهلویِ این نیزه به تو گرفته

نمیشه وایسمُ تماشا کنم

دسته سیاه کاکلتُ گرفته

گفتی حسن همین برای تو بد شد

هرچی که شد سر همین حسد شد

زنده بودی هنوز ولی بمیرم

مرکب اومد از رو تنِ تو رد شد

نبینه مادرت این ردِ خنجرُ رو حنجرت

باید چیکار کنم با جایِ نعله روی پیکرت

پا میکشید زمین اخ نبینه مادرت

گلم چقد خوش قد و بالاشدی

رفتی تویِ لشکر و تنها شدی

چی شد تو اون شلوغیا که آخه

یه ساعتِ هم قدِ سقا شدی

با پره سوخته پر زدی عزیزم

میشه جوابمُ بدی عزیزم

چیکار کنم که پیش چشم تارم

مثلِ عسل کش اومدی عزیزم

امانت حسن چی اومده به روزت عشقِ من

شبیه مادرم یه کوچه وا شد و تو رو زدن

نفس نمی کشی امانت حسن

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 393 زمان : نظرات (0)

 

من گم شدم مانند بغض در گلویم

یا نور و یا برهان ، بیا در جست و جویم

خیلی دلت را با گناهانم شکستم

خسته شدم دیگر من از این خلق و خویم

تو آبروی آبرودارنِ عرشی

من بنده ای رسوایم و بی آبرویم

عمری برایت وصله ای ناجور بودم

یک لحظه هم حتی نیاوردی به رویم

می خواستم با گریه برگردم به سویت

دست کریمت زودتر آمد به سویم

من بی ادب بودم برایت شعر گفتم

تو برتر از آنی که من از تو بگویم

هربار کارم سخت برهم ریخت ، فوراً

گفتم حسین و زود کردی زیر و رویم

ای کاش زنده باشم و ماه محرم

دیگ غذای روضه هایش را بشویم

ای کاش زنده باشم و از قول قاسم

گویم به شور و هروله "ای جان عمویم.."

بی رزه رفت به میدان که بگوید حسن است

ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است

دست خطی حسنی داشت که ثابت میکرد

سیزده سال به دنبال حسینی شدن است

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد

خواست با عشق بگوید که عمو جانِ من است

*یه شباهتی داره روضه ش با باباش امام مجتبی .. یه تفاوتی هم داره ؛ اینجا هر کاری کرد عمو اجازه نداد اومد تو خیمه مادر اومد دید قاسم سر روی زانوها گذاشته داره چنان گریه میکنه شونه هاش داره میلرزه ..

عزیزِ دلم نبینم اینطوری گریه کنی چرا زانوی غم بغل گرفتی؟.. گفت مادر هر کاری کردم عمو بهم اجازه نداد..گفت ناراحت نباش الان یه چیزی بهت میدم اگر ببری به عمو نشون بدی محاله دیگه بهت اجازه نده..

دیدن نجمه خانم (س) یه ساروق بسته ای رو باز کرد از داخلش یه نامه ای رو بیرون آوورد گفت ببین بابات حسن نوشته برا عمو جانت نوشته برا یه همچین روزی نوشته .. احتمال میداده ابی‌عبدالله بهت اجازۀ رفتن نده .. دیدن نامۀ بابا رو گرفته در دست داره خوشحال میاد .. باباشم یه روزی یه نامه ای در دست گرفته بود خوشحال داشت میومد .. امسال روضه مون گره خورده به روضه حضرت زهرا دیگه .. میگفت الان میرم به بابام میگم مادرم چیکار کرد .. اما این خوشحالی برا امام حسن چند دقیقه بیشتر طول نکشید .. یه وقت دید وسط کوچه نانجیب اومد .. جلو مادرشو سد کرد گفت

بردم پناه هرچه به دیوار بیشتر

اون بیشتر رسید و رهم بیشتر گرفت

تفاوت روضۀ پسر و بابا اینه او اول سر گذاشته بود روی پاهاش گریه میکرد بعد خوشحال نامه رو گرفته بود دستش .. اما باباش اول خوشحال نامه در دستش بود اما تا آخر عمرش هی سر روی زانو گذاشت به هیچکسم نتونست بگه چه خبر شده .. آخه وقتی مادر با ضرب سیلی روی زمین افتاد ..*

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی

تیرها پر بگشایید که او هم حسن است

*میخوام دلتو اینجای روضه ببرم ؛ یه موقعی عمو رو صدا زد که نانجیب نشسته بود رو سینه ش .. کاکلِ قاسمُ در دست گرفته نتونست به هدفش برسه. ابی‌عبدالله با عجله خودشُ رسوند چنان شمشیر و رها کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش برا نجات دادنش اومدن ، چنان همه ریختن وسط معرکه همۀ این نانجیبا با اسب از رو بدن قاسم ..

یه وقت یه صدای نحیفی به گوش عمو رسید عمو استخونایِ بدنمُ خرد کردن .. ابی‌عبدالله رسید بالاسرش:

خنکای دل تب دیدۀ این دشت شدی

چه شبیه جگر ریخته در تشت شدی

عذر تقصیر اگر آمدنم دیر شده

زیرِ تابوت پسر رفته عمو پیر شده

نعل ها سخت به پامال تو سرگرم شدن

تار و پود تو چنان موم عسل نرم شدن

شده اسراف به سن تو نشاید این قد

بیشتر از تو به عباس می آید این قد

*شنیدید اومد سوار مرکب بشه قاسم، عمو سوارش کرد پاش به رکاب نمیرسید .. حالا وقتی داره بدنُ میاره سمت خیمۀ دار الحرب ابی‌عبدالله سینه‌ی قاسمُ به سینه ش گذاشته روایت میکه پاهای قاسم روی زمین کشیده میشه ..*

چنگ ها معتکف طرۀ مویت گشتند

سنگ ها جذب دلارایی رویت گشتند

حسن و حیدر و زهرای مجسم شده ای

پشت و روی تو کدام است چه در هم شده ای

بهره از سفرۀ حسن تو به یوسف نرسید

کار تقسیم تو قاسم به تعارف نرسید

کارِ سختی است ولی تا به حرم میبرمت

پسرم بودی و پیش پسرم میبرمت

*چون این روضه برای این لحظه ست میگم .. نوشتن وقتی آورد بدنُ تو خیمه‌ی دارالحرب کنارِ بدن قاسم گذاشت ،شنید زینب داره میاد سریع یه پارچه ای روی بدن انداختش ابی عبدالله .. بی بی اومد نشست مقابل ابی‌عبدالله شروع کرد گریه کردن .. خانوما هم دارن گریه میکنن مادرش حضرت نجمه هم هست.. همه نشستن دارن‌گریه میکنن ، بدنِ علی اکبر که ارباً ارباً ست .. بدن قاسمم که برات خوندم روضه شو بدن غرق خونه .. یه وقت زینب این منظره رو دید میخواد لطمه بزنه اما اول از ابی‌عبدالله اجازه میگیره جانم به این خانم اجازه میدی حسین جان تا ابی‌عبدالله بهش اجازه داد میگن مقنعه از سر کشید شروع کرد لطمه زدن به صورت ..

این لطمه هایی که زینب به صورت زد برای بدن قاسمه .. آخه کنار بدن علی اکبر بود اما این کار و نکرد ، زینب انگار اینجا خجالت زدۀ داداشش حسن بود ..

چند بار دیگه زینب لطمه به صورتش زد ایام محرمه از همه التماسِ دعا .. اون لحظه ای بود که دید نانجیب داره وارد گودال میشه .. تا نشست روی سینه والشمرُ جالسٌ علی صدرک ..

پس با زبانِ پر گله آن بضعۀ رسول

رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول

این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

عمو جون ..

برام سخته واسه تو کاری نکردم

نکش پا رو خاکا که لبریز دردم

زیر سنگا دنبال جسمت میگردم

عمو جون ..

دیگه به همه آرزوهات رسیدی

برای خودت دیگه سرو رشیدی

زیر سم اسبا چقد قد کشیدی

بگو چی مسیرِ نفس هاتُ بسته

مگه چند تا نیزه تو سینه ت شکسته

میده شمشیراشون بوی پیرهنت رو

سم اسبا داره شمیم تنت رو

«عمو جان .. عمو جان ..»

عمو جون

میخوام بشنوم من دوباره صداتُ

به هم ریخته این سنگ و طرح چشاتُ

نزن دست و پا که میمیرم براتُ

عمو جون ..

دیدم توی چنگ یه نامردی موتو

میخواد که با شمشیر ببره گلوتو

صدای کمک خواستنت کشت عموتو

میترسم سرت رو یه نامرد بیاره

جلو چشم نجمه رو نیزه بذاره

میترسم با چشمی که پر اضطرابه

 ببینی که زینب تو بزم شرابه

«عمو جان .. عمو جان ..»

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 639 زمان : نظرات (0)

 

لا اقل این جسم عریان‌ مانده را دفنش کنید

نامروت‌ها! کسی اینقدر ظالم‌ میشود؟!

*اگه یه حادثه‌ای پیش بیاد، یه نفر از دنیا بره، حتی اگه کس و کارم‌ نداشته باشه، بالاخره یه عده ای میان زیر بدنشُ میگیرن، زود میبرن خاکش میکنن .. آخه میگن بَده میت نباید رو زمین بمونه ..

بی‌بی زینب همچین که اومد وارد خیمه شد دید امام سجاد داره گریه میکنه؛

_چی شده عزیز برادرم؟!

فرمود: عمه جان ! این نامردا دارن کشته‌های خودشونُ خاک میکنن، اما بابای بدن منو همینطور برهنه رها کردن و رفتن...

پیغمبر وارد شد دید بی‌بی دوعالم داره گریه میکنه؛

_چی شده دخترم؟!

عرضه داشت: بابا!! بچه‌م داره باهام‌حرف میزنه؛

فرمود: دخترم تو هم که در رحم خدیجه (س) بودی باهاش حرف میزدی ، آرومش میکردی ..

عرضه داشت: آخه باباجان آرامم نمیکنه، تازه یه حرفایی میزنه منو بهم ریخته.

_چی داره میگه دخترم؟!

دوسه روزه هی داره میگه؛" اَنَا الغریب" اما امروز منِ فاطمه رو بهم‌ ریخته.

_چرا؟!

_ آخه هی داره میگه: "اَنَا العطشان"

پیغمبر شروع کرد روضه خواندن، گریه کن هم بی‌بی دوعالمه. فرمود: دخترم، حسینت رو اینجوری کربلا می‌کُشنش..

نمیدونم چجوری پیغمبر روضه خوانده، اما همه میگن صدای این خانم بلند شد، شروع کرد بلند بلند برای حسینش گریه کنه ، مادر برات بمیره*

مونده روی زمین پیكر تو رها

أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَ أَهْلَ قُرىٰ

خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا

ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا

همه منتظرن مادرش برسه

کاش صدای برادر به خواهرش برسه

دست قاتل اگه به سرش برسه

آخ خدا به داد موی دخترش برسه

آن ردا و آن عبا آن امان نامه بس نبود

کهنه پیراهن مگر جز غنائم میشود

*قاسم اومد اجازه‌ی میدان ‌بگیره. مادرش راهیش کرد گفت برو، بابات خیلی به من سفارش کرده. اومد پیش عمو؛ عموجان به منم اجازه بده منم مثل علی اکبرت برم ‌بجنگم، برات فدایی بشم.

آقا اباعبدالله به قاسم اجازه نداد. رفت گوشه‌ی خیمه، زانوهاشو بغل کرد؛ چرا عمو منو نمیخره؟! مادرش اومد: چی شده قاسمم؟ عزیز دلم! گفت: عمو بهم اجازه نمیده، میگه تو بالاسر این زن و بچه‌ها باش. نمیتونم یه لحظه زنده باشم‌بدون عموم..

عجب مادری .. گفت: غصه نخور؛ یه بقچه آورد گذاشت جلوی قاسم. تا این بقچه رو آورد یهو بوی امام‌ حسن تو خیمه پیچید ، هم مادر گریه کرد هم این بچه. یاد شبِ آخر امام حسن افتادن؛ اون شبی که تو بستر افتاده بود... میخواست سفارش قاسم و بکنه..

_مادر جان این چیه؟!

گفت: قاسمم، عزیر دلم، بابات فکر اینجاهاشو هم کرده بود، میدونست عموت بهت اجازه نمیده؛ یه دست خط نوشت به من داد گفت اینو بده به قاسمم به حسینم نشون بده.

همون لحظه که به حسین گفت:

"لَا يَوْمَ‏ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ" ..

همه نگران حسینن، مادرشم وقتی میخواست جون بده علی رو صدا زد گفت:« علی جان، خیلی مراقب حسینم باش».

پیغمبر، علی، بی‌بی، خود امام حسن، همه سفارش حسین و کردن..

نامه رو داد دست قاسم؛ قاسمم عزیز دلم این نامه رو ببر به عمو نشون بده.

نامه رو گرفت، سریع دوید، خوشحال ، اومد پیش عمو؛ عموجان یه چیزی آوردم دیگه نه نمیتونی بیاری!  تا نامه رو گرفت باز کرد؛ به‌به، دست خط برادرشه؛ همونجا رو زمین نشست این دست خط و توو بغلش گرفت هی میگفت حسنم. حسن جان کجایی غریبی حسینت رو ببینی..

شیخ جعفر شوشتری میگه: عمو و برادرزاده همدیگه رو بغل کردن، اینقدر گریه کردن که ابی عبدالله پس افتاد..

همچین که این نامه رو گرفت یاد قصه‌های مدینه افتاد .. قاسمم چه کاری با دل حسین کردی امروز ابی عبدالله پس افتاد مثل باباش..

امیر المومنین هم همینجور شد. علی کجا غش کرد؟!

امیرالمومنین هم تو مسجد نشسته بود. یهو دید  از در حسن و حسین دوان دوان دارن میان؛  بابا بیا مادرم از دنیا رفت.  علی پس افتاد..

چی تو نامه نوشته امام حسن ‌نمیدونم. ولی مضمون اینه که نوشته حسین جان من کربلا نیستم به‌جای من این بچه هست..

(ولی من میگم شاید این نباشه ،وقتی ابی عبدالله غش میکنه شاید یه چیز دیگه تو نامه دیده)

شاید امام حسن نوشته:حسین جان اگه بودم مثل کوچه‌ها وایمیسادم .. فقط فرقش این بود اون روز کوچیک بودم نتونستم برا مادر کاری بکنم لااقل اینجا برات جبران میکنم ..

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 295 زمان : نظرات (0)

 

شب‌های جمعه حال تو یک جور دیگر است

حال و هوات ، از همه اوقات بهتر است

مگه چه خبر میشه شب‌های جمعه؟!

شب‌های جمعه ، کربُبَلا ظرف سینه‌ات

لبریز بوی سیب و پر از عطر مادر است

مادر کجایی این شب جمعه .. مادر به داد ما برس .. چقدر زیبا شما به ما یاد دادید باید چه کنیم ، فرمودید:

مرحوم حقیقت رفت داخل حرم ، عرض کرد بی‌بی یعنی ما باید مهمان تو باشیم و گرسنه باشیم !؟ اینقدر آبرو داشت که بره شکایت کنه ، من با خودم گفتم منِ بیچاره کجا برم ؟! به کی بگم ؟!

درد من خیلی سنگین‌تره ، آقا شکمم رو سیر کرده ولی روحم گرسنه هست .. جانم تشنه‌ی توئه حسین جانم ، جان علی اکبرت یه نگاهی ..

بیا راضی نشو مهمونات گرسنه و تشنه باشن حسین جانم .. گرسنه‌ی فهم و معرفتت هستم آقا جانم ..

تا کی همینجوری بیام و برم .. آخه می‌خوام دورت بگردم .. حسین ..

قربونتون برم ، شماها که می‌دونم چقدر مارو دوست دارید ..

نفسهای آخر حسن ابن علی هست فرمود زینب جان بگو بچه‌هام بیان یکی یکی وداع کنن ، هشت، نه تا بچه های امام حسن توی کربلا فدایی عمو شدند علاوه بر حضرت قاسم ، حضرت عبدالله علیهماالسلام ..

خانوم زینب دید نوبت رسید به قاسم

حضرت قاسم سه سالشه .. قاسمُ چسبوند به سینه‌ش ، پدر و پسر توی آغوش هم ... یه چیزایی زمزمه می‌کنه کنار گوش قاسم ، قاسم هم عرض می‌کنه سمعاً و طاعتا ..

خیلی طولانی شد ، زینب سلام الله جلو آمد گفت حسن جان انگار قاسم رو یه جور دیگه دوستش داری توی بچه‌هات ؟!

فرمود آری زینب جان .. توی کربلا یه بلایی سر این بچه‌م میارن ، اون بلا فقط سر حسین میاد ..

عرضم اینجاست ، خانوم زینب سوال کرد حسن جان . هست زیر این آسمون کسی که شما به اندازه قاسم دوستش داشته باشی ؟!

فرمود بله زینب جان هست ..

حضرت زینب فرمود داداش ، اون خوشبخت باسعادت کیه که شما اندازه قاسم دوستش داری ؟!

فرمود هرکسی برای حسینم گریه کنه من اندازه قاسمم دوستش دارم ..

امام حسن ، ببین قاسمات امشب دارن برای حسین گریه میکنند .. آقا بخدا وقتی دیگه نمونده ، کار همه مارو یه کاسه کن ..

یه نگاه کردی زهیر رو گرفتی، یه نگاه کردی حر رو گرفتی، یه نگاه کردی وهب مسیحی رو گرفتی ، یه عمر باباهامون رو درست نمیشناختیم ، لفظ حسین رو درست نمیتونستیم بگیم .. مادرامون کیف میکردن ، میگفتن بچه‌م زبون باز کرده .. به بابام می‌گفت نگاه کن ببین چه جور بچه‌م داره حسین حسین می‌کنه ..

 

آقا امام صادق فرمودند: هرجا مجلس امام حسین برقرار میشه دوستان ما دور هم می‌نشینند ، برای جد غریب ما گریه میکنند ، مجلس می‌گیرند ، وقتی روضه خوان شروع می‌کنه به روضه خوندن ، روح مادرم زهرا میاد توی مجلس بالاسر عزاداران به پرواز درمیاد ، وقتی روضه خون شروع می‌کنه به روضه خوندن قلب مادرم پاره میشه .. میخواد گریه کنه ولی مادرم به عزادارها احترام میذاره می‌فرماید اول شما تا شما گریه نکنید ..

لذا امام صادق به یکی از دوستانشون فرمود میخوای مادر ما زهرارو یاری کنی ؟! عرض کرد آقاجان مگه میشه ؟! زمانه بین من و مادر شما فاصله انداخته . فرمود نه؛ اگر میخوای مادرمُ خوشحال کنی هرچی میتونی برای حسین گریه کن ..

جان ابی عبدالله ساکت نباش حس کن کربلایی ، شب ششم تموم شد، چهار روز دیگه مونده دهه محرم امسال هم تموم بشه ها ..

آی ملائکه به ما غبطه بخورید ، ما توی مجلس روضه شاه سرجدای عالم حضرت اباعبدالله نشستیم ، داریم میگیم حسین ..

این صدارو رها کن ، مرهم بذار رو زخم دل مادر سادات ، حسین ..

واله و مست سوی معرکه عازم شده است

به لفظ نگاه نکنیا... این دولت مقدسه مستیشون با همه عالم فرق می‌کنه .. همه چیزشون با همه عالم فرق می‌کنه ، اونقدر مست که بند نعلینش رو نبسته .. تا عمو اجازه داد پرید پشت زین ..

واله و مست ، سوی معرکه عازم شده است

رفتنش بدرقه با اشک محارم شده است

خانومای حرم ابی عبدالله به قد و بالای قاسم نگاه میکنند ، پاش به رکاب نمی‌رسه ..

از مقامات این آقا یکیش اینه ..

او به دست ولی‌الله ، معمم گشته

قطب علمیِ دو صد مرجعُ عالم شده است

عمامه رو بست ، تحت‌الحنک عمامه رو آورد رویِ صورت قاسم ، عزیز دلم چشمت میزنن ..صورت حسن رو در صورت تو میبینن ، سوار بر اسب  نه زره پیدا شد به اندازه‌ش ، نه کلاهخود پیدا شد به اندازه‌ش... پاهای مبارکش به رکاب نمی‌رسه ..

هِی زد به اسب ..

ان شالله امام حسن صدقه سر حضرت قاسم مهمون نوازی کنه ، یه ذره معرفتش رو به ما بچشونه ، ما بفهمیم با کی طرف هستیم ..

مرگ بازیچه‌ی دست همه اولاد علی‌ست

اومد توی میدان ، امیری حسین و نعم الامیر ..

روی زین نشست رفت توی میدان ، ابن سعد ملعون صدا زد کسی نیست جواب این جوون‌رو بده !؟‌ هیچکس جرأت نمی‌کرد جلو بره ..

ازرق شامی یه گوشه ایستاده از شجاعان عربِ، ازرق شامی کسی بود که تا اون لحظه هنوز زره به تن نکرده بود و می‌گفت این جنگ جنگی نیست که من بخوام خودنمایی کنم ، اینقدر مدعی بود . عمر سعد خطاب به ازرق گفت توأم که وایسادی ! تعریف شجاعت و رزم تورو زیاد کردن ، زیاد شجاعتتو شنیدیم ، چیزی ندیدیم ازت هنوز ! بهش برخورد ..

پسرشو فرستاد گفت برو سر این جوون رو بردار بیار ..

ملعون پسر اولشُ فرستاد ، پسر اول اومد توی میدان ، حضرت قاسم دست آموخته و پرورش یافته‌ی قمر بنی هاشم ..

عباس داره نگاه می‌کنه ، ببینم چیکار می‌کنی قاسم ..

آمد جلو، حضرت قاسم یه جوری با اسب مانور داد تا دشمن اومد بیاد به خودش بپیچه ببینه چه خبره یکدفعه کلاهخود از سرش افتاد ، آقای ما قاسم ابن الحسن دستارو پیچید به موهاش ، دشمن‌رو با اسب میکشید ... بلند کرد و به زمین کوبید و درجا به درک واصلش کرد .

ازرق شامی داره نگاه می‌کنه دید کار پسر اول تموم شد ، نگاه به پسر دوم کرد گفت برو سر این جوون‌رو بردار بیار که داغ به دل ما گذاشت ..

آقا قاسم ابن الحسن از اسب پیاده شد ، شمشیر گران قیمتی داشت پسر اول .. شمشیر رو برداشت ، این خیلی توهینه توی عرب ، دشمن رو کشت و شمشیرشو برداشت گرفت به دست ..

برادر دوم اومد گفت چه کردی ، داغ به دل بابام گذاشتی ، داغ به دل بابات میذارم ، شمشیر داداشم توی دست توئه ، تا آمد به خودش بپیچه حضرت نیزه رو برداشت به پهلوش زد ، درجا افتاد . برادر دوم به درک واصل شد .. برادر سوم آمد به درک واصل شد .. چهارمین پسرش رو فرستاد ، گفت اومدم انتقام هر سه برادرم رو بگیرم ازت .

حضرت قاسم فرمود : برادرانت جلوی در جهنم منتظرت هستند ، الان میفرستم تو هم بری کنار برادرانت .. هفتا از بچه های ازرق ملعونُ به درک واصل کرد ..

خوده ازرق رفت زره پوشید اومد ، گفت اومدم انتقام بچه هامو بگیرم .. الحمدلله خدا دشمنان اهلبیت رو ، دشمنان شیعه رو از احمق‌ها آفریده ، حضرت بهش فرمود :

تو میخوای انتقام بگیری ؟! تو اومدی بجنگی با من؟! تویی که هنوز زین اسبتُ کامل نبستی؟! تو چه رزمنده ای هستی ؟!

برگشت تا نگاه کنه ، حضرت یه جوری از وسط نصفش کرد .. دوست و دشمن تکبیر گفتند .. هم لشکر آقا اباعبدالله ، هم لشکر دشمن ..

یه چرخی زد توی میدان ، برگشت سمت خیمه ، رفت پیش عمو عباس ، عرض کرد عمو جان ، خیلی تشنم شده ..

آقا قمر بنی هاشم فرمودند عزیز دلم ، صبر کن ، می‌دونی که آخه .. منو خجالت نده ..

نمی‌دونم از کجا خبردار شدند وقتی دوباره قاسم ابن الحسن رفت میدون یکی داد زد : اومد داماد حسین ..

همه جا داماد رو گلبارون میکنند ..

دیدند تن به تن حریف نیستند ، دوره‌ش کردند ، هرکسی از یه طرف یه سنگی پرت می‌کنه ، کاشکی شماها بودید سر آقامون گل میریختید ، قربون قد و بالات برم ، داماد خوشگل حسین ..

این دوتا حرف داره :

یکیش اینه که کاش بودیم کربلا روی سر تو عزیز زهرا گل میریختیم

یه حرف دیگه اینه رفقا ، قاسم رو والله وقتی ابی‌عبدالله بلندش کرد از بین انگشتان حسین ..

دوبیت و التماس دعا .. همه کینه‌هاشون از جنگ جمل رو خالی کردن .. همه‌ی کینه هاشون از علی‌رو سر قاسم خالی کردند ..

خواست یکبار دگر نام عمو را ببرد

نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است

یا فاطمه الزهرا بی بی جان خاک به دهنم شما ببخشید ، می‌خوام روضه بخونم میترسم قلب شما جریحه دار بشه ..

خواست یکبار دگر نام عمو را ببرد

نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است

یک نفر قصد نموده که سرش را بِبَرد

آه که موقع تقسیم غنائم شده است

ای حسین ..

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 447 زمان : نظرات (0)

 

من برایت پدرم پس تو برایم پسری

چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

یاد شب هایِ مناجات حسن می افتم

می وزد از سر زلف تو نسیم سحری

همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو

نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری

من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم

می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد

نیست ممکن بروی و دل ما را نبری

قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم

قمری را به روی دست گرفته قمری

نوعروست که نشد موی تو را شانه کند

عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی

دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم

از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم

وای عجب درد سری وای عجب درد سری

پاگشای قاسم داماد ، پای نیزه بود

لاجرم گلبانگ تبریکش ، صدای نیزه بود

سنگ‌ها کِل میکشند و نعل‌ها دف میزنند

این عروسی ، سر گرفت اما دعای نیزه بود

جای‌سالم‌در تن‌این‌ شاخه‌ی شمشاد نیست

هر کجایی را عمو بوسید ، جای نیزه بود

از فرس افتاد‌قاسم ، استخوانش خرد شد

باعثش هم ضربه های بی هوای نیزه بود

آن‌بلایی‌که عظیم‌‌ست‌ُ عظیم‌‌ستُ عظیم

هم بلای نعل بود و هم بلای نیزه بود

وقت رفتن یک سرُ گردن زنیزه داشت کم

وقت برگشتن قد قاسم دوتای نیزه بود

نو عروس خیمه ها در لا به لای سلسله

تازه داماد حرم هم ، لا به لای نیزه بود

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 405 زمان : نظرات (1)

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ...

چطور باورم شه، چه قَدِّ رشیدی

زیر نعل اسبا، چه قَدّی کشیدی

حسن شد کفن، تن قطعه قطعت، توی خاک و خون

رو سرت، پیکرت، با هرچی که داشتند زدند بی امون

پا نکش، رو زمین، تنت رویِ دستم شده نیمه جون

وای..، غَمِ مادرم، شده پهلویِ تو برام روضه خون

چکمه اش را که از گلو برداشت

دشت را ناله ی عمو برداشت

نیزه را قاتل از تنش بعد از

سیزده ضرب،زیر و رو برداشت

پنجه ای آمده گلو بکشد

بعد هم جنگ شد، که سو برداشت

تا می آید حسین، وَ گریه کند

زدنش ناله ی عمو بکشد

او یتیم است مبهم اش نکنید

زیر این نعل ها کَمَش نکنید

آه ای نیزه ها میان حرم

مادرش هست دَرهَمش نکنید

نه به لبخند و گریه، لب وا کرد

جای دو نعل روی لبها بود

جای دو نعل، نعل بعدی خورد

حفره هایی به سینه پیدا بود

روی دوش عمو که جاشده بود

قسمتی بر زمین رها شده بود

تیغ از لابلای او می ریخت

چون حصیری که نخ نما شده بود

نیمه جان بود و اندکی حس داشت

کاکُلَش را گرفت،ناکِس داشت

می کشید و به پشت می چرخاند

ناله دیگر نبود، خِس خِس داشت

نفسش بین دنده ها مانده

سیزده جای رد پا مانده

سر و کِتفش بروی کِتف حسین

وای پایش به خاک جا مانده

ریختن سرش،یکی موهاش رو گرفت،یکی نیزه میزد به گلوش...

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکه ای باید جدا جدا ببرم

نشسته ام به کنارِ تن تو گریه کنم

به فکرِ رفتنم، آخر چه سان تو را ببرم؟

مرا که داغ علی اکبرم زمین زده است

نمی شود که تنت را بروی پا ببرم

برای این که دگر خُردتر از این نشوی

تن شکسته ات از زیر دست  وپا ببرم

یتیم بودی این ها زودتر نوازشت کردند

بزودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چکار می کنی اینجا به زیر پای نعل

عمو رسیده کنارم بیا بیا ببرم

اگر میخوای امشب تذکره ی کربلا رو برات امضا کنن...یا امام حسن! ای سفره دارِ عالم،ببین نوکرات نشستن برا پسرت امشب اومدن گریه کنند...این دستات رو بیار بالا...زن و مرد صدا بزنند:حسین

 

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 14
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 113
  • آی پی دیروز : 649
  • بازدید امروز : 745
  • باردید دیروز : 5,809
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 50
  • بازدید هفته : 745
  • بازدید ماه : 103,288
  • بازدید سال : 1,145,429
  • بازدید کلی : 19,651,257