
نشد آخر بمیرم از فراقت
نمایم جان ناقابل فدایت
همه رفتند من از راه ماندم
دگر راهی ندارم در سرایت
غم هجران و دوری شهیدان
توانم برده از کف کن عنایت
دلم خوش بد روزی جان خود را
فدا سازم برای روی نمایت
چه شد ما را به درگاهت نخواندی
چه شد لطفی نکردی بر گدایت
یابن الحسن
چه شد ما را به درگاهت نخواندی
چه شد لطفی نکردی بر گدایت
چرا پیوند خود از ما گسستی
به سرعت جمع شد خان عطایت
برم در گور من این آرزو را
که نائل خواهم آمد بر لقایت
اگر من قابل مردن نبودم
چرا من را نمودی مبتلایت
به محشر گر زبانم باز باشد
کنم در نزد زهرا صد شکایت
بکن هر چه دلت خواهد نگارا
بود آواره راضی بر رضایت
