زمان جاری : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 - 5:24 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 80
نویسنده پیام
aboozar آفلاین


ارسال‌ها : 895
عضویت: 26 /12 /1392
محل زندگی: ایلام
سن: 29
تشکرها : 20
تشکر شده : 5
خاطره اي از طلبه شهيد موسي حسن پور جغاني
تا پنجم ابتدایی را توی روستا خواند. نمی دانم کلاس اول یا دوم راهنمایی بود که گفت می خواهم بروم حوزه علمیه . بیشتر از یک سال، در حوزه بود. یک بار آمد و گفت: می خواهم به جبهه بروم. فرستاده بودنش میناب. پانزده شانزده روزی میناب بود. بعد برگشت و عصبانی گفت این جایی که مرا فرستادند جبهه نبود! گفتم کجا می خواهی بروی؟ گفت: اهواز، با چند تا دوستانش رفت اهواز. بعد از حدود 45 ـ 50 روز هم دوره ای هایش آمدند و گفتند موسی شهید شده. باورمان نمی شد. گفتیم تا با چشم نبینیم باور نمی کنیم. بعد از هشت سال جنازه اش را آوردند. وقتی گذاشتیمش زیر خاک، باورمان شد. (متولد: 1352 روستای بهرغ استان هرمزگان/ شهادت: 1365)
خاطره ای از طلبه شهید موسی حسن پور جغانی
منبع : کتاب سیزده ساله ها، نوشته هادی شیرازی، ص194


امضای کاربر : مادر دو بخش دارد و ما هر چه می کشیم از بخش دوم آن است....
یکشنبه 24 فروردین 1393 - 00:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

theme designed for MyBB | RTL by MyBBIran.com